قسمت سوم: احساسات

19 11 0
                                    

Part 3

Feeling | احساسات

***

And I'm coming home
London in the rain
Driving real slow in the fast lane
Feeling kinda stressed
دارم میام خونه
لندن تو باران
رانندگیه آهسته تو لاین سرعت
یه جورایی احساس استرس

***

با گذاشتن ساک کوچیکش توی صندوق عقب ماشین و بستن در صندوق، به سمت درِ راننده حرکت کرد و سوار مرسدس بنز ِ مشکی رنگش شد و بعد بستن کمربند، دکمه روشن کردن ماشین رو لمس کرد.

گوشیش رو تو دستش گرفت و پیغامی به تهیونگ هیونگش مبنابر -دارم میرم بوسان تا یکم خلوت کنم- داد و راه افتاد.

***

Problem with the rich kids is that they're no fun
Right now I'm flying
So come and take a shot at me
Not scared of dying
It's sad how sad this life can be...
تلاش برای مست شدن
مشکل بچه های پولدار اینکه
اونا سرگرم کننده نیستن
الان دارم پرواز میکنم
پس بیا و به من شلیک کن
از مردن نمی ترسم
غم انگیزه که این زندگی
چقدر می تونه غم انگیز باشه...

***

پاهاش رو روی پدال گاز فشار داد و همینطور که داشت به دوره‌ی چند ساله‌ی زندگیش فکر می‌کرد، خودش رو به سمت در ماشین مایل کرد و آرنج دستش رو به در ماشین تکیه داد، انگشت اشارش رو بین فاصله بینی و دماغش گذاشت و با شصتش گوشه‌ی لبش رو لمس کرد.
دقیقه‌های زیادی نگذشته بود که از بین چند ماشین لایی کشید، و ماشین رو سمت کمربندی بوسان به سمت راست مایل کرد.

***

Driving through the clouds
Picking all the bad ones out the crowd
Had a bad month
Had a bad year
Had a bad time getting over my fears
رانندگی میان ابرها
انتخاب همه بدها از میان جمعیت
ماه بدی داشتم
سال بدی داشتم
زمان بدی رو پشت سر گذاشتم
تا به ترس هام غلبه کردم

***

با دیدن قرمز شدن چراغ، پای راستش رو روی ترمز گذاشت و فشار داد، ماشین چند متر جلوتر قبل اینکه خط سفید ایست رو رد کنه ايستاد.

با پخش شدن صدای زنگ گوشیش دکمه وصل رو فشار داد: «بله؟»‌
صدای هوسوک تو گوش‌هاش پیچید: «خوبی؟»‌

نگاهش رو تو اتوبان همیشه شلوغ ِ بوسان-سئول چرخوند و از خلوت بودنش تعجب کرد، اما با یادآوری اینکه ساعت یک و نیم شبه، به مردم حق داد که الان تو خونه هاشون در حال استراحت کردن باشن.

«خوبم هیونگ! چی این موقع بیدارت کرده؟»‌
صدای تقی از پشت تلفن به گوشش رسید: «نتونستم خوب بخوابم، بیدار شدم تا آب بخورم و یه سر بهت بزنم که دیدم خونه نیستی.»‌

Crescent Moon                                    هلال ماه 🌙 Where stories live. Discover now