part 8
𝐒𝐓𝐈𝐋𝐋 𝐖𝐈𝐓𝐇 𝐘𝐎𝐔 | هنوز با توام
***
در پاییز دیدمت...
زمانی که انگشتانم از سرما میلرزیدند و نگران این بودهام که نکند وقتی در سرما، قلم را در دست میگیرم تا از مردمی که در حال رد شدنند بر روی بوم آرزوهایم طرحی را رنگین کنم؛ دستم آسیبی ببیند!در زمستان عاشقت شدم...
درست مثل اولین برفِ سال، بر روی بوم قلبم نشستی و با مهربانیت برفهای نشسته بر قلبم را آب کردی و من بدون آن که بفهمم چه شده است ؛ مثل گیاهی محتاج به آب و آفتاب، تو را در قلبم ذخیره کردم!و در بهار به تو رسیدم...
و قلبم درست مثل شکوفه های گیلاس که در بهار وقتی نسیم بهاری آنها را نوازش میکند از عشق تو، تبدیل به دشت پر گلی شد که تو در آن خانه داری!***
سرم را چرخاندم تا فرمانده را ببینم؛ با دیدنش آن هم کنار مغازهی لباس فروشی به سمتش حرکت کردم: «چیزی میخوای؟»
نیم نگاهی به من انداخت و سرش را تکان داد: «باید لباسهامون رو عوض کنیم نمیشه با لباسای خیس و بارون خورده بریم اونجا و به هم درخواست ازدواج بدیم.»با شنیدین جملهی درخواست ازدواج، باز به یاد موقعیت ناپسند و مسخرهای که برایم پیش آمده بود افتادم: «میشه انقدر این جمله رو نگی؟»
فرمانده با تعجب سرش را به طرفم چرخاند و به چشمانم نگاه کرد: «چه جملهای؟»
«آه.... همون که خودت میدونی و تازه گفتیش.»
«درخواست ازدواج و میگی؟»
«نگو!»فرمانده خندهی بلندی سر داد: «نیاز داریم که لباس رسمی و گرون قیمتی بپوشیم.»
«گرون قیمت؟ میدونی که من فقط یه خبرنگار سادهام درسته؟»فرمانده سری تکان داد و همانطور که به ویترین نگاه میکرد لب زد: «بله، میدونم. و قرار هم نیست که براش پولی بدی! این یه مأموریته و تمام هزینه هاش به عهده ی پایگاه و دولته.»
سرم را برای تایید حرف هایش تکان دادم و به لباس ها نگاهی انداختم.
با دیدن سِتی که تن آدمک پشت ویترین بود سری از رضایت تکان دادم و فرمانده را صدا زدم: «پارک هوان مین شی؟ این چطوره؟»
با قرار گرفتن فرمانده کنارم، نگاهی به صورت متفکرش انداختم.
«اره خوبه برو.»نگاهی به لباس هایی که پوشیده بودم انداختم؛ کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید و کراواتی با زمینه سرمهای و گلهای آفتابگردان زرد و سفید.
با نگاهی سرسری به فرمانده، لباس های معمولی اما خاصش را تحسین کردم؛ کت و شلوار کرمی پر رنگش با یقه اسکیه قهوهای رنگش ترکیب قشنگی برای چشمهای بینندگان بود.
موهای مشکیای که دو طرف پیشانیاش را قاب گرفته بود تضاد زیبایی با لباس های رنگ روشنش ایجاد میکرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/338371976-288-k202734.jpg)
YOU ARE READING
Crescent Moon هلال ماه 🌙
Fantasy↬CRESCENT MOON.🌙 ◆𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝐀𝐍𝐆𝐒𝐓 , 𝐃𝐑𝐀𝐌 , 𝐅𝐀𝐍𝐓𝐀𝐒𝐘 , 𝐑𝐎𝐌𝐀𝐍𝐓𝐈𝐂 ◆𝖼𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐌𝐈𝐍 ◆𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: 𝐋𝐔𝐍𝐈𝐊𝐀 ◆𝗎𝗉: 𝐅𝐑𝐈𝐃𝐀𝐘 00:00 ژانر: انگست، درام، فانتزی، عاشقانه کاپل: کوکمین، روز های اپ: پنجشنبه ها س...