کریس آسانسور رو قبل از رسیدن به همکف، تو طبقه دوم نگه داشت. درحالیکه سهون رو بغل کرده بود به طرف باغچهای؛ که خارج از ساختمان بیمارستان قرار داشت، رفت.
روی نیمکت چوبی بزرگی نشستن. سهون گیج شده بود که چرا پدرش اون رو به اینجا آورده، ولی حرفی نزد.
* بابا! من فکر میکنم بابا مریضی قلبی داره
+ چی؟!
کریس دست روی قلبش گذاشت. مدت زیادی بود که قلبش انقدر سریع و نامنظم میزد.
خم شد و به آرومی شقیقههاش رو ماساژ داد. ضربان قلبش همونطور بود، خیلی سریع و به طرز ناخوشایندی بلند و غیرعادی.
فلش بک
کریس تنها قدم میزد. اون روز ماشینش رو نیاورده بود. در واقع هیچ کلاس صبحی نداشت ولی ترجیح میداد به جای بیحوصلگی و تنهایی تو خونه، به دانشکده بیاد. وقت گذروندن تو کافه یا کتابخونه بهتر از خونه نشستن و خیالبافی کردن، به نظر میرسید.
البته واقعیت این بود که اینجا هم تنهاست چون به هر حال خیلی اجتماعی نبود.
_ سوووونبهههه !!
کریس سرش رو برگردوند. چانیول دورتر ایستاده بود و درحالیکه کیفی رو حمل میکرد، براش دست تکون میداد. آهسته شروع به دویدن کرد.
لبخند از صورتش پاک نمیشد و قدمهای بلندش عجولانه بودن.
_ صبح بخیر ^^
چانیول لبخند پهنی زد که برای قلب کریس که داشت دیوانهوار میتپید، اصلا خوب نبود. ناگهان حس کرد که دچار حمله پنیک شده.
+ ص - صبح بخیر!
_ امروز برنج سرخ شده پختم! میخوای کجا بخوریش؟
کریس لبخند بیحالی زد.
+ باغچه پشتی
گفت و جلوتر قدم برداشت و چانیول دنبالش رفت.
کریس زیر سایه یه درخت نشست و به تنهاش تکیه داد. چانیول هم کنارش نشست و ظرف غذایی که همراهش بود رو باز کرد.
_ نونا گفت خوشمزه شده!
کریس جوابی نداد. غذا رو از دست چانیول گرفت و مشغول خوردن شد. هیچ نظری نمیداد، درحالیکه چانیول منتظر اظهار نظرش بود.
_ چطوره؟ مثل آشغال بی مصرف نیست، درسته؟
+ سرفه ...
کریس از این سوال خندهاش گرفته بود و داشت خفه میشد. چانیول با رنجیدگی نگاهش میکرد و به پشتش ضربه میزد تا دیگه سرفه نکنه.
+ من دیروز فقط داشتم شوخی میکردم
_ شوخیت اذیتکننده بود
چانیول کنایهآمیز گفت و روی برگهای سبز به پشت دراز کشید.
YOU ARE READING
The Immutable Truth (Persian Translation)
Fanfictionفیک اصلی مدت هاست آپ نشده و فعلا ترجمه هم متوقف شده. ⤦ فیکشن ترجمه ای: حقیقت تغییرناپذیر ♡⃕ کاپل: کریسیول ⤦ ژانر: رمنس، انگست، درام، امپرگ ⤦ نویسنده: 𝐍𝐨𝐯𝐞𝐦𝐛𝐞𝐫𝐢𝐬𝐭𝟏𝟏 ⤦ مترجم: 𝐌𝐨𝐨𝐨𝐝_𝐤𝐢𝐥𝐥𝐞𝐫 ⊹ خلاصه: قبلا عاشق بودم. ولی حالا ف...