۳. من میدونم چی به صلاحشه

138 45 8
                                    

جوهیوک به سرعت تو راهروی بیمارستان دوید. در اتاق چانیول رو باز کرد و به خانواده‌ی چانیول نگاه کرد که سرشون رو پایین انداخته بودن.

= چانیول خوبه؟!

جوهیوک پرسید و عرق روی پیشونیش رو پاک کرد.

کیم ججونگ که اونجا ایستاده بود، نفس عمیقی کشید.

"نام جوهیوک شی"

= بله

"میشه لطفا تحقیق کنین مرد جوونی به اسم کریس وو کجاست؟"

مرد جوان قد بلند شوکه شد. متعجب به دکتری که سالها میشناخت، نگاه کرد.

= منظورتون چیه؟

"چانیول دوباره دچار ایست قلبی شد. این واقعا نگران کننده‌ست و ممکنه کشنده باشه"

= و ربطش به کریس وو چیه؟

"چانیول صداش کرد ...

= اون همسرمه!

خانواده چانیول نگاهی به جوهیوک انداختن و دوباره به زمین خیره شدن. اگه این تصمیم جوهیوک بود، نمی‌تونستن مجبورش کنن. میدونستن نمیتونن توقع زیادی داشته باشن.

"ولی شاید با اومدن کریس وو، چانیول بهبود پیدا کنه یا حداقل بهوش بیاد"

= شما متوجه نیستین دکتر ...

جوهیوک به طرف چانیول رفت و دستش رو گرفت و آروم و طولانی بوسید.

= این پسر مال منه!

لبخند زد و پیشونی چانیول رو محکم بوسید. ججونگ به جوهیوک نگاه کرد و آه کشید.

" نمیتونی زیاد نگهش داری، جوهیوک"

جوهیوک سر تکون داد:

= میدونم!

خم شد و لب‌های حجیم چانیول رو بوسید و گاز گرفت.

= من میدونم چی براش بهتره!

***

کریس وو اون روز صبح تا چشم‌هاش رو باز کرد، صاف سرجاش نشست و به اتاقی که داخلش بود نگاه کرد. وقتی فهمید تو اتاق مطالعه‌اش خوابیده، آه کشید. بلند شد و به اتاق سهون رفت. به سهون نگاه کرد که به آسمون تیره بارونی خیره شده بود.

+ سردت نیست؟

کریس از تنها پسرش پرسید و پتویی رو روی شونه‌هاش انداخت.

+ کتاب میخوندی؟

کتاب‌های تصویری زیادی کف اتاق شیچون پخش بود.

* اوهوم!

+ چی شده؟ هنوز با بابا قهری؟

* نه

+ پس چرا صورتت انقدر گرفته ست؟!

شیچون جوابی نداد. نفس عمیقی کشید و کتاب‌هایی که روی زمین بودن رو برداشت.

The Immutable Truth (Persian Translation) Where stories live. Discover now