♤•♤•♤•♤•♤•♤به ساختمون جلوش نگاهی انداخت. ( هتل عشاق... ) با وارد شدن به ساختمون، سهون پیش صاحب اونجا رفت.
_ با همه جور اتاقی راحتی؟
+ ها.. آره...
همونطور که پشتش به کای بود، ازش سوال کرد. ابرویی بالا انداخت.. ( اون.. جدیه...؟! )
بعد وارد شدن به اتاق و بستن در، سهون سمت مبل رفت ولی کای معذب همونجا کنار در ایستاد.
+ ببخشید...
سرش رو با ناراحتی چرخوند و با دستش معذب بازوش رو ماساژ داد. سهون کیف کیف کتش رو در آورد و روی مبل گذاشت. کای نمیخواست نگاهش بهش بیافته.
+ میدونم من اونی بودم که این پیشنهاد رو داد، ولی اگه این فقط واسه اینه که چارهی دیگهای نداری و ناامید شدی، بهتره بس کن...!
با گرفته شدن یه دفعهایه چونهش، به در چسبید و شوکه به سهون که روش خم شده بود و خیره به لبهاش بود، نگاه کرد. سرش رو کمی با زور به سمت دیگهای چرخوند و سعی کرد با دستاش که روی سینهش گذاشته بود، سهون رو از خودش دور کنه.
+ سهون شی...
سهون دست آزادش رو دور کمرش پیچید و با دست دیگهش، به زور صورتش رو به سمت خودش برگردوند و لبهاشون رو به هم متصل کرد. یه پاش رو بین پاهای کای قرار داد و شروع به مالیدن عضوش کرد.
چونهش رو ول کرد و دستش رو پشت گردنش فرستاد و شروع به لمس کردن گردن و گونهش کرد. زبونش رو داخل دهنش فرستاد و جای جای دهنش رو سعی کرد مزه کنه. زبونشون روی هم کشیده میشد و این باعث سست شدن کای میشدن.+ آاهه..
کای زیاد نتونست در مقابلش مقاومت کنه و نالهای حین بوسه، از بین لبهاش در رفت. نگاهش با گونههای سرخ شده، سمت دست سهون که داشت با گوشوارهش بازی میکرد، کشیده شد.. ( صدام...! چرا... )
بدون اینکه از هم جدا بشن، دستی که دور کمرش بود، یواش یواش پیرهنش رو بلند کرد و با لمس کردن کمرش، به سمت پایین رفت و کمی به داخل شلوارش نفوذ کرد. ( یه لحظه وایسا... ) پاهاش سست شده بودن و به زور روشون ایستاده بود. با دستی روی شونهی پهن سهون بود، فشاری بهش وارد کرد. ( بیشتر از این... اوضاع غیرقابل کنترل میشه... ) چشماش رو محکم به هم فشار داد و همونطور که به در تکیه داده بود، با سر خوردن ازش، روی زمین نشست.
با چشمای خمار، نگاهی به سر و وضعش کرد.. ( واقع...! ) با خم شدن سهون روش و گذاشتن یه دستش رو شونهی خودش، دست خودش رو دور کمرش حلقه کرد.. متعجب بهش نگاه میکرد که یه دفعه حس کرد روی هوا معلقه..!
+ هااااا؟!
با ترس از افتادن، دستاش رو دور گردن سهون حلقه کرد. یه دست سهون زیر باسنش بود و اون رو محکم نگه داشته بود. خیلی راحت به سمت تخت راه افتاد. از بالا نگاهی بهش کرد. ( چه.. چه خر زوره...! ترسیدم... )
با قرار گرفتن روی تخت و خیمه زدن سهون روش، دوباره تو شوک رفت.. ( این اشتباهه! ) با دستش سهون رو متوقف کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/341201094-288-k362372.jpg)
YOU ARE READING
𝑹𝒆𝒅 𝑺𝒕𝒓𝒊𝒏𝒈 𝑶𝒇 𝑭𝒂𝒕𝒆↬ᶠᵘˡˡ
FanfictionName: رشتهی قرمز سرنوشت Couple: Sekai ❤🩹 Genre: Fantasy • Romance • Angst • Smut Up Day's: Saturday Channel: @Drk_fiction