𝑃𝑎𝑟𝑡 5

144 41 15
                                    


با کشیدن لاله‌ی گوش کای داخل دهنش، مکی بهش زد و بعد زبونش رو داخل گوشش کشید.
با سرخ‌تر شدن و لرزیدن بدن توی بغلش، نیشخندی زد.

_ بیا ببینیم چند بار دیگه میتونی بیای!

♤•♤•♤•♤•♤•♤

اخماش با یادآوریه یکم قبل آروم گرفتنشون، توی هم رفت. صورتش حالت پوکری به خودش گرفت. ( ما کلا... عقلمون پاره سنگ برداشته بود... )

همونطور که به بالشت و بتویی که سهون برای پشتش درست کرده بود، تکیه داده بود داشت به کارشون فکر میکرد. ( من یکی انقد اومدم که از خستگی جنازه شدم... از طرف دیگه... ) چشماش رو باز کرد و نگاهی به سهون که کنارش نشسته بود و با دستمال بدنش رو تمیز میکرد، انداخت.
سهون با متوجه شدن نگاه خیره‌ش، با لبخند سمتش برگشت.

_ وضع بدنت چطوره؟

کای چشمی برای لبخندش چرخوند.

+ اونطور نگاه نکن، اصلا خوب نیستم..
سهون شی، واقعا موقع سکس خیلی بی‌رحم میشیا!

با شنیدن حرفش خندش گرفت. سهون‌ دستمال داخل دستش رو برای بار آخر روی رون سمت چپ کای کشید.

_ هاهاا.. نه.. هر وقت چیز بدی گفتم باید جلومو بگیری.

کای با صورتی کنجکاو بهش خیره بود.

_ ولی خب، بنظرم بامزه بود.. واکنشت.

کلمه‌ی آخرش رو با نیشخندی روی لبش گفت. کای با درک کردن حرفش، متعجب.. صورتش سرخ شد.

+ نن..نهه اشتباه میکنی!!

با خجالت، شروع کرد به زمزمه‌وار حرف زدن.

+ این اصلا معنیش اون نیست که من اینجور چیزا رو دوس دارم..!!

سهون لبخندی به خجالت کشیدنش زد و سعی کرد بحث و عوض کنه، تا بیشتر از این اذیت نشه.
با حس اینکه دیگه همه جاش تمیزه، دستمال رو کنار گذاشت.

_ تموم شد. جای دیگه‌ایتم هست که حس چسبناکی داشته باشه؟

سرش رو آروم به اطراف تکون داد.

+ نه.. ممنون.

سهون آروم بلند شد و سمت در رفت سرویس رفت.

+ من میخوام یکم بیشتر استراحت کنم، تو میتونی زودتر بری سهون شی.

_ هومم..

با شنیدن حرفش، دوباره به سمتش برگشت و روی تخت نشست. کای حرکاتش رو با چشماش دنبال میکرد. با گرفته شدن دستش توسط سهون، لرز کوچیکی به بدنش افتاد.

_ منتظر تماست میمونم.

کای بدون گفتن حرفی، فقط به چشماش نگاه میکرد. ( هیچ بهونه‌ای برای رد کردن پارتنری که انقد باهام مهربون بوده ندارم... ) هنوزم داخل چشمای غمگین روبه‌روش زل زده بود. ( فقط دارم با احساساتش بازی می‌کنم. اون وقتی میدونم، نباید راجب مشتریام اینطوری فکر بکنم.. )
دستش رو از زیر دست سهون بیرون کشید و با پشت کردن به سهون، دراز کشید.

𝑹𝒆𝒅 𝑺𝒕𝒓𝒊𝒏𝒈 𝑶𝒇 𝑭𝒂𝒕𝒆↬ᶠᵘˡˡDonde viven las historias. Descúbrelo ahora