5 days later
+ درسته، همش همینه.
بعد بررسی کردن پولای داخل پاکت تو دستش، اعلام کرد و پاکت رو داخل کیفش گذاشت.
_ خیلی ممنونم..
کای با لبخند همیشگیش نگاهش کرد تا ادامهی حرفش رو بشنوه.
_ بخاطر تو همهی کارای اون استاکر قطع شده.. تو نجاتم دادی.
+ این شغلمه.
بعد گفتن حرفش، فنجون قهوه رو نزدیک لبهاش کرد و بعد بستن چشماش و استشمام بوش، آروم شروع به نوشیدنش کرد.
سهون فقط ساکت مونده بود و خیره نگاهش میکرد. نمیتونست نگاهش رو از بگیره و این واقعا رو مخش میرفت. کای با حس نگاه خیرهش، قهوهش رو پایین گذاشت و سوالی نگاهش کرد.
+ چیزی میخوای بگی؟
_ چند وقته این کار رو انجام میدی؟ منظورم شغلته.
کای اول از سؤالش تعجب کرد، ولی بازم لبخندش رو حفظ کرد و جوابش رو داد.
+ از وقتی ۱۸ سالم بود.. فک کنم ۸ سالی شده.
_ عه! وای من متاسفم..
سهون با فهمیدن سنش شوکه شد.. و زودی سعی کرد عذرخواهی کنه.
_ فکر میکردم دانشجویی..
کای تکخندی زد و خواست کمی سربهسرش بزاره.
+ یعنی فکر میکنی نسبت به سنم جلفم؟
_ نه اون... خیلی معذرت میخوام اگه رنجوندمت.
سهون با قیافهی متاسفی بهش خیره بود. کای با دیدن قیافش نتونست دیگه نقشش رو ادامه بده و شروع به خندیدن کرد.
+ هاهاها.. شوخی کردم. سهونشی تو ۳۰ سالته مگه نه؟
سهون با سرش حرفش رو تایید کرد.
+ خب یکم دیره اینو بگم، ولی از اونجایی که من جوونترم عیبی نداره از الفاظ رسمی استفاده کنی. منم با لفظ خودمونی راحتترم.
_ پس..
با بلند شدن صدای شکم کای از ضعف، حرفش نصفه موند. کای لبخند خجالتزدهای کرد و سرش رو کمی پایین انداخت.
+ اومم...
خواست آبروش رو حفظ کنه، ولی چیزی به ذهنش نرسید. با شنیدن صدای خندهی سهون، سرش رو بلند کرد و برای اولین بار صورت خندونش رو دید.
_ میخوای بریم یه چیزی بخوریم؟ به حساب من.
کای با چشمای درشت بهش خیره شده بود.. و به این فکر میکرد که سهون واقعا وقتی میخنده، جذابتر میشه.
+ پس.. پیشنهادت رو قبول میکنم.
_ باعث افتخارمه.
♤•♤•♤•♤•♤•♤

VOUS LISEZ
𝑹𝒆𝒅 𝑺𝒕𝒓𝒊𝒏𝒈 𝑶𝒇 𝑭𝒂𝒕𝒆↬ᶠᵘˡˡ
FanfictionName: رشتهی قرمز سرنوشت Couple: Sekai ❤🩹 Genre: Fantasy • Romance • Angst • Smut Up Day's: Saturday Channel: @Drk_fiction