𝑝𝑎𝑟𝑡 2

185 60 21
                                    

5 days later

+ درسته، همش همینه.

بعد بررسی کردن پولای داخل پاکت تو دستش، اعلام کرد و پاکت رو داخل کیفش گذاشت.

_ خیلی ممنونم..

کای با لبخند همیشگیش نگاهش کرد تا ادامه‌ی حرفش رو بشنوه.

_ بخاطر تو همه‌ی کارای اون استاکر قطع شده.. تو نجاتم دادی.

+ این شغلمه.

بعد گفتن حرفش، فنجون قهوه رو نزدیک لبهاش کرد و بعد بستن چشماش و استشمام بوش، آروم شروع به نوشیدنش کرد.

سهون فقط ساکت مونده بود و خیره نگاهش میکرد. نمیتونست نگاهش رو از بگیره و این واقعا رو مخش میرفت. کای با حس نگاه خیره‌‌ش، قهوه‌ش رو پایین گذاشت و سوالی نگاهش کرد.

+ چیزی میخوای بگی؟

_ چند وقته این کار رو انجام میدی؟ منظورم شغلته.

کای اول از سؤالش تعجب کرد، ولی بازم لبخندش رو حفظ کرد و جوابش رو داد.

+ از وقتی ۱۸ سالم بود.. فک کنم ۸ سالی شده.

_ عه! وای من متاسفم..

سهون با فهمیدن سنش شوکه شد.. و زودی سعی کرد عذرخواهی کنه.

_ فکر میکردم دانشجویی..

کای تکخندی زد و خواست کمی سربه‌سرش بزاره.

+ یعنی فکر میکنی نسبت به سنم جلفم؟

_ نه اون... خیلی معذرت میخوام اگه رنجوندمت.

سهون با قیافه‌ی متاسفی بهش خیره بود. کای با دیدن قیافش نتونست دیگه نقشش رو ادامه بده و شروع به خندیدن کرد.

+ هاهاها.. شوخی کردم. سهون‌شی تو ۳۰ سالته مگه نه؟

سهون با سرش حرفش رو تایید کرد.

+ خب یکم دیره اینو بگم، ولی از اونجایی که من جوون‌ترم عیبی نداره از الفاظ رسمی استفاده کنی. منم با لفظ خودمونی راحت‌ترم.

_ پس..

با بلند شدن صدای شکم کای از ضعف، حرفش نصفه موند. کای لبخند خجالت‌زده‌‌ای کرد و سرش رو کمی پایین انداخت.

+ اومم...

خواست آبروش رو حفظ کنه، ولی چیزی به ذهنش نرسید. با شنیدن صدای خنده‌ی سهون، سرش رو بلند کرد و برای اولین بار صورت خندونش رو دید.

_ میخوای بریم یه چیزی بخوریم؟ به حساب من.

کای با چشمای درشت بهش خیره شده بود.. و به این فکر میکرد که سهون واقعا وقتی میخنده، جذاب‌تر میشه.

+ پس.. پیشنهادت رو قبول میکنم.

_ باعث افتخارمه.

♤•♤•♤•♤•♤•♤

𝑹𝒆𝒅 𝑺𝒕𝒓𝒊𝒏𝒈 𝑶𝒇 𝑭𝒂𝒕𝒆↬ᶠᵘˡˡOù les histoires vivent. Découvrez maintenant