با سرخوشی داشت راه میرفت که نگاهی به ساعتش انداخت. ( انگار امروز میتونم سریعتر به قرارمون برسم. ) وقتی حواسش به ساعت بود، یه دفعه به کسی برخورد کرد.
^ آخ!
_ حالتون خوبه؟
^ اوه... متأسفم.
اون خانم تعادل خودش رو حفظ کرد و موهای بلوندش رو از جلوی صورتش کنار کشید، که باعث تلقی نگاهش با سهون شد. لبخندی به لبهاش نشست.
^ من خوبم.
_ خداروشکر.
سهونم متقابلا لبخندی زد و خواست بره، ولی صدای دختر باعث ایستادنش شد و دوباره به سمتش برگشت، که دید به پاشنهی شکستهی کفشش خیره شده.
^ ها! از این بدتر نمیشد...
_ اهه... من یکم چسب همراهمه. میخواین ازش استفاده کنین؟
^ چی؟
دختر متعجب از اینکه چرا یه نفر باید همراهش چسب داشته باشه، پیشنهادش رو قبول کرد.
کناری ایستادن و دختر با تکیه به دیوار سعی کرد پاش رو به زمین نزنه، و سهون خم شد تا کمی با چسب بتونه پاشنه رو سر جاش نگه داره.
_ این یه چیز موقته، اما...
^ نه! خیلی ممنونم، واقعا کمک بزرگیه... هههه...
سهون سرش رو با تعجب به سمت دختر بلند کرد. دختر دستش رو از جلوی دهنش برداشت و با تکون دادن جلوش، سعی کرد سوءتفاهم پیش اومده رو درست کنه.
^ اوه معذرت میخوام! فقط اینکه برای اولین باره کسی رو میبینم که با خودش چسب اینور اونور میبره.
_ اه درسته!
سهون بعد شنیدن حرفش، لبخندی زد._ این خیلی تصادفیه. دستهی قفسهم از جاش در اومد و منم تو راه خونه یکی خریدم.
^ اوه پس من خیلی خوششانس بودم.
_ فکر کنم.
نگاهی به ساعتش کرد و با دیدنش، از جاش بلند شد. لبخندش هنوز روی لبهاش بود.
_ خب دیگه من میرم.
^ بله، ممنون بابت کفش.
لبخند دختر عمیقتر شد.
با دور شدن ازش، اطراف رو دنبال جونگین گشت، ولی اثری ازش پیدا نکرد. ( فکر کنم هنوز نیومده... )♤•♤•♤•♤•♤•♤
همونطور که با یه دستش به دیوار تیکه کرد، سعی میکرد به راه رفتن ادامه بده. با دست دیگهش سینهش رو محکم فشار میداد. مردمک چشماش گشاد شده بودن و نمیتونست درست نفس بکشه.
+ آخ...
یه دفعه ایستاد و چشماش رو از درد، محکم به هم فشرد. صحنهای که نخها به هم وصل شده بودن، از جلوی چشماش محو نمیشد.
VOUS LISEZ
𝑹𝒆𝒅 𝑺𝒕𝒓𝒊𝒏𝒈 𝑶𝒇 𝑭𝒂𝒕𝒆↬ᶠᵘˡˡ
FanfictionName: رشتهی قرمز سرنوشت Couple: Sekai ❤🩹 Genre: Fantasy • Romance • Angst • Smut Up Day's: Saturday Channel: @Drk_fiction