𝑃𝑎𝑟𝑡 9

101 33 15
                                    


خب این پارت و بخاطر اینکه این ماه نامنظم آپ کردم، براتون طولانی کردم :)

برین حالشو ببرین ^^

♡~♡~♡~♡~♡

Sehun pov

همه‌ی همکارام برای ناهار رفتن، ولی من تنها نشستم اینجا و به در دیوار خیره شدم. فکرش خیلی درگیرم کرده.. دو هفته‌ای میشه ازش بی‌خبرم.

_ اههه..

جونگین شی خیلی عجیب رفتار میکرد.. خیلی ناراحت بود، و انگاری واقعا ناامید بود. با ول کردن خودم روی صندلی چرخدار و کمک گرفتن از پام، یه دور دور خودم چرخیدم. با خیره شدن به سقف، قیافه‌‌ی جونگین، با لبخندی که آخربن بار موقع جدا شدن از هم زده بود، تو ذهنم تداعی شد. مطمئنم اون قیافه‌ی بی‌بند و باری که به خودش میگیره و رفتار سبکش، همش الکین...

به گونه‌های سرخ از سرمای جونگین تو خیالم، خیره شدم. هر وقت هم رو میبینیم، من کم‌کم روی واقعیش و میشناسم. این بار به چشمای غمگینش خیره شدم. واقعیت اینه که اون خیلی مهربون، حساس و تنهاس... دلم میخواد بغلش کنم...

دوباره تو جام درست نشستم و این بار به میز تکیه دادم. به صفحه‌ی خاموش گوشیم نگاهی انداختم. اگه ففط این کارارو میکنه که حواس خودش و پرت کنه، یا تنهاییش رو بپوشونه، اصلا خوب نیست...
مهم نیست چقد میخواد ازم استفاده کنه، اشکالی نداره.

" + دیر یا زود نیمه‌ی گمشده‌ت پیدا میشه و تو منو ول میکنی... "

با پیچیدن این جمله توی سرم، قلبم احساس سنگینی کرد. دست چپم رو بلند کردم و بی‌نتیجه به انگشت کوچیکه‌ی دستم خیره شدم. موندم که قبلا، چند بار این جور چیزارو تجربه کرده... دستم رو محکم مشت کردم. من به چیزی مثل نیمه‌ی گمشده نیازی ندارم، بودن اون به اندازه‌ی کافی خوب هست.

گوشیم یه دفعه شروع به زنگ زدن کرد. با نگاه کردن به اسم‌ تماس‌گیرنده، انگار که ضربان قلبم بالا رفت!

♤•♤•♤•♤•♤•♤

با تموم شدن کارش، از شرکت بیرون زد تا طبق قرارشون هم رو ببینن. با دیدن هیکل کاپشن پوشی با موهای بلوند، لبخندی زد و به سمتش راه افتاد.. ولی با برگشتنش، توی جاش خشک شد و با گونه‌های سرخ شده، بهش خیره شد.

+ خسته نباشی.

کای با دیدنش، خنده‌ی ریزی کرد و اونم متقابلا به چشماش خیره شد.

_ جونگین شی.. موهات!

سهون به موهاش که فر شده، روی پیشونیش ریخته بود اشاره کرد و کای دوباره خنده‌ای کرد. با یه دستش کمی از موهاش رو تو دستش گرفت و به سهون نزدیک‌تر شد.

+ هاهاها.. آره ریختمشون پایین. سهون شیم موهاش این شکلیه مگه نه؟

سهون به موجود کیوت روبه‌روش نگاه میکرد که با شنیدن این حرف، صورتش سرختر شد و زبونش گیر کرد.

𝑹𝒆𝒅 𝑺𝒕𝒓𝒊𝒏𝒈 𝑶𝒇 𝑭𝒂𝒕𝒆↬ᶠᵘˡˡWhere stories live. Discover now