وقتی کارد به استخوان می‌رسه.

14 5 0
                                    

وقتی می‌فهمی چی بهت می‌گذره که کارد به استخوان رسیده باشه، کار از کار گذشته و زمان، مثل ماهی از دستت لیز خورده.
لیام کاردی بود که به استخوان زین رسیده بود و زین حس می‌کرد سِر شده.

به آینه نگاه می‌کنه و انگشت‌هاش کبودی زیر چشم‌هاش رو لمس می‌کنن. بی‌خوابی‌های مسری لیام دامن‌گیر زین شدن. نگاه دلتنگ زین روی صورتش پرسه می‌زنه و فکر می‌کنه چقدر عوض شده.

[_اگر یه تونل زیر اقیانوس بود، برای دیدنم به اونجا میومدی؟
+حتی اگر زیر جهنم بود هم میومدم.]

نمی‌دونه گله داره یا دلتنگه. این چند روز خبری از لیام نبوده و زین فکر می‌کنه ′فراموش شدن′ راحت‌تره یا ′فراموش کردن′ ؟

کنار لیام بودن خوشحالیه، بهترین معلم برای اینکه چطور خودش رو دوست داشته باشه. زین از این متنفره که اون احمق انقدر می‌تونه داغونش کنه. و بیشتر از این متنفره که کارد رو خودش به استخوان رسونده.

افکار رم کرده بهش حمله‌ور می‌شن و زین تحمل ضرباتشون رو نداره.
اگر با لیام خوشحاله پس چرا دائما با نالایق بودن درگیره؟
چرا انقدر حقیرانه دل به بهترین دوستش بسته؟
چرا لیام اون رو انتخاب می‌کنه بین تمام انتخاب‌هایی که داره؟

تصور زین از احساسات دو طرفه، باغی بود که مجبور به ترسیدن از شکفتن گل‌هاش نباشه اما چیزی که احساس می‌کنه تخته سخت و سنگی‌ای که روی سینه‌اش افتاده.

همه‌چیز انقدر باورنکردنی بنظر می‌رسه که ترجیح می‌ده برچسب دروغ و تظاهر بهشون بزنه. لیام تظاهر می‌کنه و زین به نفرت‌ورزی به خودش ادامه می‌ده چون احساس گناه اینکه چرا به دوستی ارزشمندشون خیانت کرده.

اگر زین برای لیام یکی مثل بقیه، مورد اصابت ترحم و مسئولیت‌پذیری اون باشه، باید اعتراف کنه واقعا درد داره. شاید نباید هیچوقت مشتش رو برای اون پسر باز می‌کرد تا احساس مسئولیت مسخره‌اش رو دریافت نکنه.

با کلافگی از تختش بیرون میاد و آرزو می‌کنه کاش می‌تونست افکارش رو بجای یدک کشیدن تا حموم اتاق، توی همون جهنمی که شاهد کابوس‌های شبانه روزیشه رها کنه؛ اما بازهم وقتی زیر دوش ایستاده به افکارش بیشتر شاخ و برگ می‌ده.

زین برای لیام دلتنگه و متنفره از جوری که اون پسر با صدای بلند خنده‌هاش از جلوی چشم‌هاش رژه می‌ره. چون لیام کتاب موردعلاقه زینه، کتابی که بند به بند، جمله به جمله اون رو از حفظه. زین می‌دونه وقتی لیام بلندتر می‌خنده و دورش شلوغ‌تره از همیشه تنهاتره. زین از این متنفره که به چشم می‌بینه لیام بهش نیاز داره و خودش هم می‌خواد که کنار اون پسر باشه.

اما مشکل اینجاست زین چون و چرا های زیادی داره.

زین نمی‌تونه عشقِ لیام باشه و نمی‌تونه دوستش باشه.
کنار هم بودن و نادیده گرفتن هست و نیستشون از نظر زین خیانت به زیباترین حسیه که تجربه کرده.


________________________

برای اینکه متاسفم اگر هیچوقت نتونستی بهم بگی
چه احساسی داری و هیچوقت نتونستم برات توضیح بدم
چه احساسی دارم.

Out Of My League Where stories live. Discover now