شونزده سالگی برای زین به اسم لیام بود.
پسر نوجوونی که فهمیده بود احساسات متفاوتی برای بهترین دوستش داره. پسر نوجوونی که احساس گناهش به خوشی این غنچه پنهانی چیره میشد.زین فکر میکرد باید بیخیال فکر کردن بشه تا در نهایت این فکر هم بیخیال زین بشه اما بزودی غنچهها رو سراسر قلبش احساس کرد.
وقتی لیام در اطراف بود، وقتی لیام میخندید، وقتی لیام لمسش میکرد، وقتی لیام دربارهاش صحبت میکرد، وقتی لیام به سادگی فقط وجود داشت، زین شکفتن غنچهها رو احساس میکرد به همراه تیزی خارهاشون.
دوست داشتن لیام هرچقدر زیبا و شیرین اما درد داشت و زین، پسری که زودتر از سن لازم وارد دنیای آدم بزرگها شده بود فکر نمیکرد طاقت خونریزی قلبش برای لیام رو داشته باشه.
لیام اون نباید بزرگی بود که زین آرزو میکرد هیچوقت باهاش روبهرو نشه.
وقتی نگاهش به یادداشتهای قدیمیِ کنج دفترش افتاد باز هم به لیام فکر کرد. افکارش بین هزارتویی که تو سرش ساخته بود سرگردون بودن و زین نمیتونست به رفتار متفاوت لیام فکر نکنه. صداقت لیام فقط برای زین بود، این رو از محبت نگاهش میفهمید.
ایرپادهاش رو پوشید و به صدای لانا گوش داد و فکر کرد اگر واقعا یک تونل زیر دریا وجود داشت، لیام برای ملاقاتش به اونجا میاومد؟
-پسر حواست کجاست؟ باید میگرفتیش
لیام غر زد و زین متوجه شد چیزی به سمتش پرتاب شده بود.
زین انقدر تو فکر لیام غرق میشد تا خود لیام رو فراموش میکرد.
خم شد و هدیه کوچیکی که براش گرفته بود رو با آرزوی خاکی نشدنش برداشت و از روی زمین بلند کرد ″چیزیش نشد″ نفس راحتی کشید.
زین خندید به جاسوئیچی و گربه عروسکیای که بهش آویزون بود. لمسش کرد و با نرمی گربه عروسکی به یاد زبری موهای لیام افتاد.
-دیدی؟ تا خندیدی درست شبیه خودش شدی. میدونستم اتفاقی نیست که وقتی بهت فکر میکردم بهش برخوردم
لیام هیجان زده گفت و زین حس کرد قلبش سنگین شده.
غنچهها درحال شکفتن بودن و زین برای پذیرفتن این حس آماده نبود.
____________________
برای اینکه متاسفم اگر انقدر دیر فهمیدم.
BINABASA MO ANG
Out Of My League
Short Story[و لیام میدونه زین هیچوقت قرار نیست بفهمه اما اون شب وقتی که میگفت ″ای کاش همینجا پیش هم بمیریم″ لیام آماده بوده تا آخرین نفسش رو روی آخرین نبض شقیقهٔ زین بکشه.] تولدت مبارک.