[کاش بجای تمام جملههای تکراری و آهنگهای از قبل نوشته شده، برات فقط دوتا دست بودم که گرمت میکنن، که بهت یه خونه بینهایت میدن.]
کاغذ مچاله شده رو توی جیب شلوار جینش میچپونه. حس میکنه از همیشه خونه خرابتره.
لیام دوباره مات شده. از دور حرکات زین رو دنبال میکنه و اون کاغذ کهنه رو به یاد میاره.
آبیِ غمگینِ لیام زیباست، انقدر زیبا که لیام نفسهاش رو کنارش جا میذاره.
′گاهی فکر میکنم ایکاش میتونستم خودم رو به رویاهای نیمهشبت ببازم بدون اینکه مجبور باشم با طلوع به خودم برگردم′ لیام مینویسه و اینبار برگه مچاله شده توی جیب خودش فرو میره.
از حس حماقتی که پا روی گلوش میذاره متنفره.
________________________
برای اینکه متاسفم اگر دستهام کافی نبودن.
ESTÁS LEYENDO
Out Of My League
Historia Corta[و لیام میدونه زین هیچوقت قرار نیست بفهمه اما اون شب وقتی که میگفت ″ای کاش همینجا پیش هم بمیریم″ لیام آماده بوده تا آخرین نفسش رو روی آخرین نبض شقیقهٔ زین بکشه.] تولدت مبارک.