دستهای لیام همیشه گرم بودن. گرم بودن هربار که دستهای زین رو بین دستهای خودش میگرفت و غر میزد ″چرا همیشه دستات سردن آخه″ و انقدر دستهای موردعلاقهاش رو محکم نگه میداشت تا مطمئن بشه گرم شدن.دستهای همیشه گرم لیام اینبار سردتر از هروقتی بودن.
ساعت از 4 صبح گذشته بود و زیر آسمون رو به روشنی صبح لیام جلوی زینی که روی جدول خیابون نشسته بود زانو زده بود و دستهاش لرزش خفیفی داشتن که با فشردن دستهای زین سعی در مخفی کردنشون داشت.
زین نمیدونست چی از جون آسمون میخواد ولی میدونست نمیخواد به پایین نگاه کنه تا چشمهای پر لیام رو ببینه، نمیخواست پایین رو نگاه کنه تا بالاخره اشکهاش بریزن و بیشتر از این خودش رو ضعیف نشون بده.
مهم نبود برای لیام چقدر زین شبیه به ′سمبل شجاعت′ باشه، در نهایت عقیده زین عوض نمیشد.
وقتی لیام شروع به بوسیدن دستهاش کرد فقط میدونست میخواد از روی جدول بلند بشه و تا خونه بدوه.
بوسههای لیام برخلاف دستهاش گرم بودن، روی زخمهای ریز پشت دستهای زیبای زین جا میگرفتن و پسر نمیدونست چطور باید اشکهای روی صورتش رو پاک کنه.-شاید من واقعا مریض باشم نه؟ باورم نمیشه الان اشکهام دارن میان!
زمزمه کرد چون میترسید از اکو صدای شکستهاش توی خیابونی که اون ساعت عاری از حیات بنظر میرسید.لیام میخواست بگه ″مهم نیست. من زخمهات رو میبوسم و ستارهها رو کنارهی زخمهات نقاشی میکنم. میبوسمت، میبوسمت تا جایی که ماه به آرومی پایین میره و طلوع خورشید باعث میشه چشمهات ریز بشن و وقتی نور اذیتت میکنه و اخم میکنی، باز گره ابروهات رو میبوسم.″ ولی نمیتونه چون نمیخواد بغضش بترکه. نمیخواد بیشتر از این احساس احمق بودن بکنه.
در عوض ساکت میشه و هیچ نقطهای از پشت دستهای زین رو از بوسههاش بینصیب نمیذاره. شستش رو نوازشوار پشت دستهاش میکشه و هر زخم کوچیک رو با حوصله میبوسه.
وقتی سرش رو بالا آورد و پرسید ″پس این بود؟ وقتی گفتی بارها بخاطر تو به خودم آسیب زدم.″ صدای خودش رو نمیشنید، انگار زیر چندمتر آب گیر افتاده بود و تنها تصویر واضحی که پشت پرده اشکش میدید مژههای خیس زین بود.
لیام چشمهای زین رو بیشتر از هرچیزی دوست داشت، حتی بیشتر از دستهاش یا جوری که اسمش رو صدا میزد.
لیام چشمهای زین رو دوست داشت و اون لحظه، اهمیت نمیداد لحظه بعد چه اتفاقی ممکنه بیوفته. شجاعتش رو از زین گرفته بود و حالا فقط میخواست انجامش بده حتی با اینکه میترسید با کوچکترین لمسی به زین عزیزش آسیب بزنه.
اون شب لیام، زین رو بوسید و مطمئن بود این بهترین بوسه زندگیشه حتی اگر طعم شوری اشکهاشون رو میداد.
__________________
برای اینکه متاسفم اگر نتونستم هیچکدوم از
زخمهات رو ببوسم.
BẠN ĐANG ĐỌC
Out Of My League
Truyện Ngắn[و لیام میدونه زین هیچوقت قرار نیست بفهمه اما اون شب وقتی که میگفت ″ای کاش همینجا پیش هم بمیریم″ لیام آماده بوده تا آخرین نفسش رو روی آخرین نبض شقیقهٔ زین بکشه.] تولدت مبارک.