⚠️ 𝐓𝐇𝐄 𝐄𝐍𝐃 ⚠️

585 166 39
                                    

-------------------------------

از روزی که پدرش جراحی کرده بود چندماهی می گذشت و سهون همچنان پیگیر سلامتیش بود تا مبادا باز هم بی خبر از اون با آلفایی که دل پدرش رو ربوده بود پشت سرش مخفی کاری و شیطنت‌هایی بکنن.
بعد از اون شب آتشینی که باهم داشتن برای کای چند قانون گذاشت که مهم‌ترینش گفتن حقیقت در تمام مراحل زندگی‌شون و مخفی نکردن سلامتی خودش و پدرش بود.
به هیچ وجه دوست نداشت یک بار دیگه اعتمادی که به عزیزترین هاش داشت رو از دست بده.
_ پدر لطفا حواستون به خورد و خوراکتون باشه، دکتر گفت یواش یواش باید به رژیم غذایی عادی برگردین.
به منشی هان سپرده م یه پرستار تمام وقت براتون استخدام کنه، پس فکر نکنید راحت می تونید همه چیز رو پشت گوش بندازید.

از حموم خارج شد و پسری که هنوز موهای خیسش رو سشوار نکشیده و یک ریز داشت پدرش رو نصیحت میکرد رو نشسته روی صندلی مقابل آینه دید.
به سمتش رفت و بالای سرش ایستاد.
از توی آینه نگاهشون باهم در ارتباط بود و هیچ کدوم قصد نداشت نگاهش رو بگیره.
آخرین نصیحت ها رو کرد و گوشی رو روی میز گذاشت.
آلفایی که پشتش بود دستش رو روی دسته های دو طرف صندلی گذاشته و از بالا نگاهش کرد، یک لحظه خم شد و موهای نم دار اُمگاش رو بو کرد و بوسید.
+ خسته نمیشی هر روز زنگ میزنی و همین حرفا رو تکرار میکنی؟
_ مجبورم، هر چقدر هم بهش بگم اون پیرمرد رعایت نمیکنه.
+ پدرت بهترین فرزند دنیا نصیبش شده، این نگرانی‌هات حتما خوشحالش میکنه، اما شاید به زبون نیاره و نق بزنه که زیادی بهش گیر دادی.
بعد درحالی که دور میشد تا نزدیک کمد لباس هاش بشه ادامه داد:
+ موهاتو خشک کن وگرنه سرما می خوری.

سهون همچنان از توی آینه بالا تنه ی لختش رو دید میزد.
" _ خیلی خوش قیافه ست... "
توی دلش آلفا رو تحسین کرد و دست روی صورت سرخش که توی آینه به وضوح مشخص بود گذاشت.
_ اون واقعا یه مرد ایده آله.

+ کی ایده آله؟
کای با شیطنت پرسید و به چشم هایی که با هیزی هرازگاهی بدنش رو برانداز میکرد خیره شد و به در کمد تکیه زد.

_ من همچین حرفی زدم؟
طبق عادت همیشگیش دستی به بینیش کشید و سعی کرد بی محلی کنه.
سشوار رو برداشت و روشن کرد تا بتونه کمی از حالت معذبی که توش گیر افتاده بود فرار کنه.

+ چهرت کامل نشون میده چه احساساتی داری.
_ چی میگی نمی شنوم؟
+ حتی همین حالا یکی از عادت های همیشگیت رو وقتی خجالت زده هستی انجام دادی.

سهون سشوار روشن رو روی موهاش گرفت و کاملا آلفایی که با حرف هاش قصد داشت تا دوباره اعترافی ازش بگیره رو نادیده گرفت.
+ بیا سری بعد با هم بریم حموم.
_ چی؟
+ فکر کردم نمی شنوی!
_ الانم به سختی می شنوم، چی میگی؟

тεcнηιcαℓ мαℓғυηcтιση ⚠️Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ