⚠️ Chapter: 11 ⚠️

499 184 116
                                    

----------------------------------

قصد پیاده شدن از ماشین رو داشت که کای صداش زد:

+ حواست به کنترل فرومونت باشه و یادت نره اگه حس کردی داری اذیت میشی از قرصایی که بهت دادم استفاده کنی.

_ من هنوز با این موضوع کنار نیومدم. حتی نمیدونم چطوری فرومون پخش میشه چه برسه به کنترل کردنش.

موهای رنگین کمونی سهون رو بهم ریخت و دم گوشش پچ پچ کرد.
+ کم کم یاد می گیری جوجه.
_ جوجه؟ الان با من بودی؟
+ جوجه رنگین کمونی‌.
_ آجوشی. آجوشی مرموز.

با دندون های جفت شده گفت و با ابروهای درهمش به آلفا زل زد تا نشون بده از دستش عصبانیه.
به خیال خودش به کای تیکه انداخته بود، اما لبخند کش اومده ی آلفا عصبیش کرد و بدون بحث اضافی از ماشین پیاده شد تا زودتر از دستش خلاص بشه.
هنوز قدم از قدم برنداشته بود که کسی از پشت بغلش کرد و به عقب کشیدش.
سعی کرد تکون بخوره تا خودش رو از حصار دستی که دورش حلقه شده بود رها کنه که صداش رو کنار گوشش شنید.
+ چطور می تونم اجازه بدم بری! اونم زمانی که اینطور ناشیانه درحال پخش فرومون هات هستی؟
نباید با یه حرف کوچیک عصبی بشی جوجه.

_ ولم کن ممکنه بقیه ببینن.
+ بقیه مهم نیستن.
_ برای من مهمن پس ولم کن.
+ اگه می تونستم تو خونه زندانیت میکردم.
یا اگه میشد همین الان تمام فرومون‌هام رو روت پیاده کنم حتما انجامش میدادم تا بقیه بفهمن که سمتت نیان.

سهون دوباره تکون خورد تا کای دست از سرش برداره.
_ می دونی داری ترسناک حرف میزنی؟

رهاش کرد و بدون اینکه اُمگای عصبی متوجه بشه به آلفایی که از دور بهشون نزدیک میشد نیشخند زد.
+ قصدم ترسوندن تو نبود. به هرحال می خواستم بدونی که چقدر دوستت دارم.

_ سادیسمی بودن دوست داشتن محسوب میشه؟

کای شونه ای بالا انداخت و به سمت ماشینش رفت.
وقتی برگشت تا به سمت دانشگاه بره آلفای دوست داشتنیش رو به همراه دوست هاش درحال ورود به دانشگاه دید، پا تند کرد تا شاید بتونه صبحش رو با همکلام شدن با ییشینگ به طور دیگه ای شروع کنه.

اما قبل از اینکه بهش برسه نگاه عجیب آلفا شوکه ش کرد.
اون نگاه چی بود؟ چرا داشت با چشم هاش سهون رو مواخذه میکرد؟!
قدم هاش رفته رفته کند شدن و سرجاش ایستاد. دید چطور ییشینگ بدون لبخند ازش دور و دورتر شد.
درحال خودخوری بود که سر و کله ی سوهو پیدا شد.
- سهون؟
نگاهش همچنان به جای خالی آلفایی که بدون اهمیت دادن ازش دور شده بود خیره مونده بود و چیزی نمی شنید.
- هی سهون؟
از شونه های پسرک گرفت و کمی تکونش داد تا شاید متوجه ی حضورش بشه.
- چت شده؟
_ چیزی نیست.
- می دونی چند بار صدات کردم؟
_ تو فکر بودم متاسفم.

тεcнηιcαℓ мαℓғυηcтιση ⚠️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora