⚠️ Chapter: 7 ⚠️

576 247 137
                                    

------------------------------------


به غذایی که روی اجاق گاز رها شده بود نگاه کرد و با بیاد آوردن نگاه دلخور سهون، به صندلی تکیه زد.
قرار بود بعد از پختن غذا و دادن رمز خونه به سهون، به بار بره. اما درحال حاضر حوصله ی رفتن به بار رو هم نداشت.
ناخواسته دل پسرکی رو شکونده بود که هیچ وقت از مشکلش حرفی نمیزد جز زمان هایی که زیادی مست و سرخوش میشد.
همیشه سعی میکرد خودش باشه، اُمگا و بتا بودنش رو نادیده می گرفت و وانمود میکرد هیچ مشکلی وجود نداره.
امروز برای اولین بار دید که اون چشم ها چطور غمگین شدن.

به سختی از جاش بلند شد و به سمت اتاق رفت.
نیم ساعتی میشد که سهون رو به حال خودش رها کرده بود تا کمی آروم بشه، نمی خواست اوضاع رو با حرف های نسنجیده بدتر از قبل کنه.
پشت در ایستاد و جوری که سهون صداش رو بشنوه حرف زد:
+ میدونی چرا نیلوفر تو مرداب گل میده؟ اونم مردابی که پر از لجنه؟
سعی کرد با آرامش ادامه بده:
+ چون می خواد به همه ثابت کنه تو بدترین شرایط هم میتونه زیبا باشه، می تونه قوی باشه و به دیگران نشون بده که امید همیشه زنده هست.

انتظار شنیدن صدایی از جانب سهون نداشت، همین که گوش میداد هم کافی بود.. بعد از مکث کوتاهی ادامه داد:
+ تو مثل همون گلی هستی که تو مرداب رشد کرده.
تو انقدر زیبا و بی نقصی که همه دوست دارن جات باشن.
انقدر دیدگاهت به زندگی متفاوته که مطمئنم خیلی ها حسرت دوستی با تو رو می خورن.

اُمگای غمزده پتویی که روی سرش کشیده بود رو کنار زد.
می دونست تمام دلخوری های امروزش به خاطر حرف های متیو بود، به خاطر اون آلفای عوضی حساس شده بود و غمی که از صبح روی دلش سنگینی میکرد رو بدون فکر روی سر کسی که تا این حد محتاط رفتار میکرد، خالی کرده بود.
سهون هم از نوع برخورد و کاری که با کای کرده بود پشیمون بود. اما لازم بود که به زبون بیاره؟
حرف های آلفایی که پشت در بود و می تونست بدون دعوت وارد اتاقی که متعلق به خودش بود بشه، باعث شد آروم بگیره.

_ حتی با وجود اینکه در بازه! داری محتاط رفتار میکنی تا منو گول بزنی.
مثل بچه ها نق زد و بعد از اینکه اشک روی گونه ش رو پاک کرد با صدای بلندتر کای رو صدا زد:
_ بیا تو...

فکرش رو نمیکرد سهون به داخل دعوتش کنه!...
وقتی وارد شد و مژه‌های نمدارش رو دید به سمتش رفت.
+ نمی دونستم انقدر تحت فشاری.
_ مهم نیست. فقط خواستم بگم اینجا خونه ی توئه و لازم نیست پشت در بمونی.

کای حرفی نزد و با چیزی که توی دستش بود به سمت تخت رفت.
برگه ای که اعدادی روش نوشته شده بود رو کنار سهون روی تخت گذاشت.
+ این رمز در خونه است می تونی مواقعه ای که من نیستم ازش استفاده کنی.
غذا هم هنوز قابل خوردنه.. اگه دوست داشتی یکم ازش بخور.

тεcнηιcαℓ мαℓғυηcтιση ⚠️Onde histórias criam vida. Descubra agora