---------------------------------------
صبح قبل از بیدار شدن سهون به آشپزخونه رفت و سعی کرد چیزی برای خوردن درست کنه.
می دونست سهون یک اُمگای ناز پرورده ست و به احتمال زیاد حتی صبحانه درست کردن هم بلد نیست. پس برای صبحانه پیش قدم شد تا بتونه یک وعده ی سالم برای اُمگای حساسش درست کنه.
از طرفی هم قول رفتن به خونه ی پدریش رو داده بود و نمی خواست آقای اوه با دیدن پسر گشنه ش از دستش دلخور و عصبانی بشه.
احتمال داشت از اینکه پسرش رو دو دستی تقدیمش کرده پشیمون بشه.
تقریبا میز صبحانه رو چیده بود و داشت دست هاش رو می شست که سر و کله ی سهون پیدا شد.
+ بشین یه چیزی بخور الان میام.سری تکون داد و آروم آروم با چشم های نیمه باز به سمت روشویی رفت و دست و روش رو شست.
وقتی پشت صندلی چوبی نشست به اطراف نگاه گذرایی انداخت. هیچ وقت تو عمارت پدریش اطرافش انقدر سوت و کور نبود.
یا حتی بیدار شدن هاش انقدر آروم نبود.
همیشه با کمک هانا از خواب بیدار میشد و حتی با کمک اون بود که لباس به تن میکرد.
اما حالا بعد از چند روز دور بودن از خونه، تازه متوجه ی این تغییرات شده بود.
با این حال دوست نداشت زیر نظر پدرش باشه و انقدر تحت فشار قرار بگیره.
حالا آزاد بود. آزاد از اون پیله ای که به دست و پاهاش پیچیده شده بود.حالا می تونست همون طور که دوست داشت مستقل باشه.
سوپی که روی میز بود رو برداشت و شروع کرد به خوردن.وقتی کای وارد پذیرایی شد، به سمتش رفت و روبروش پشت صندلی نشست.
+ غذا چطوره؟با دهن پر لبخند زد و با انگشت لایکی نشون داد.
به بانمک بودنش خندید و برخلاف سهون صبحونه ش رو با شیر شروع کرد._ راستی خدمتکاری که میاد اینجا رو تمیز میکنه کجاست! احتمالا گشنه ش نیست!
+ خدمتکار؟
_ همونی که میزو چیده اونو میگم؟
لازم نیست چیزی بخوره؟ گشنش نیست؟
+ احتمالا دیروز چون ناراحت بودی متوجه نشدی، اینجا خدمتکاری نداریم.
همه ی کارارو باید خودمون انجام بدیم.
_ چی!قاشق رو روی میز گذاشت و با دستمال دور دهنش رو پاک کرد.
_ منظورت چیه؟
یعنی تو خودت کارای خونه رو میکنی؟
+ هوم.سهون متعجب پلک زد و بعد به خوبی به یاد آورد که دیشب کسی که داشت ظرف های کثیفی که به جا گذاشته بود رو می شست، کای بود.
_ می دونستم که اینجا خدمه نداره. اما دیگه حداقل واسه گردگیری و آشپزی باید یکی باشه. من.. من تا حالا از این کارا نکردم.
یعنی لازمه که برای مستقل شدن این کار رو بکنم؟+ برای اینکه بتونی مستقل بشی لازمه.
با دقت به چهره ی شوکه شده ی اُمگایی که روبروش بود نگاه کرد و پشت لیوان لبخند ریزی زد.
سهون وقتی تو فکر می رفت شبیه گربه های بارون زده میشد.
ESTÁS LEYENDO
тεcнηιcαℓ мαℓғυηcтιση ⚠️
Fanfic📚 عنوان: عنوان: #نقص_فنی ⚠️ #Completed 👬 کاپلها: کایهون، [ ؟؟؟ ] 🔍 ژانر: اُمگاورس، رُمنس ✒ نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ [ نباید با چشم بسته بپری وسط خیابون، ممکنه دفعه ی بعد یکی مثل من پیدا نشه که کمکت کنه. اگه حس کردی سرت درد می کنه حتما...