_نمیخوای چیزی بگی ایان؟
رافائل با بیحوصلگی پرسید و گازی به ران مرغ علاقهاش زد.مرد میانسالی که نگاهش رو به تب لتش دوخته بود گفت: اون تو منطقه لنتون زندگی میکنه. تو یه آموزشگاه رقص مربیه، دوستی به اسم اِما داره که مثل خودش سیاهپوسته.
رافائل ابرویی بالا برد: چه خوب رنگ پوستش رو حلاجی کردی!
ایان چینی به بینیش داد: منظوری نداشتم.رافائل رون مرغ رو توی دستش تکون داد و با شوخ طبعی که هشدار درش مشخص بود گفت: البته که جرات نمیکنی منظوری داشته باشی، تو به انگشتهات بیشتر از اینها علاقه داری.
ایان نشونی رو به رافائل داد و بلند شد: طبق خواسته جی نو من نشونی نانسی رو پیدا کردم، حالا هم میخوام برم.
رافائل سرش رو تکون داد و با دست به در اشاره کرد: میتونی بری و یادت نره به پدرت بگی ما همچنان زیر نظر داریمش پس بهتره مراقب باشه.
ایان با اوقات تلخی از خونه بیرونه بیرون رفت. با رفتنش رافائل نگاهی به نشونی توی دستش انداخت و زبونش رو روی لبش کشید. زمانی که نانسی دوباره به زندگی برگشت جی نو تو نیویورک به سر میبرد، جایی که قرار بود نانسی با تناسخ به زندگی برگرده اما همه چیز خلاف انتظارش پیش رفت. نانسی که قرار بود تو نیویورک باشه حالا سر از ناتینگهام درآورده بود و آلفایی که آخرین بار چشم تو قاره متفاوتی بست سر از ناتینگهام درآورده بود.
_چرا اون باید تو ناتینگهام باشه؟ ولی جی نو پیش بینی کرده بود که تو نیویورک باشه!
_درسته مرد جوان!
با صدای لطیفی که مثل باریکه نور تو گوشها نفوذ میکرد سر برگردوند و نگاهش به زن میانسالی افتاد که پشت سرش ایستاده بود.موهای بلند و سفیدش مثل موج در جریان بود و دو عاج ظریف روی سرش دیده میشد. تمام لباسهاش به رنگ سفید بودن و تضاد جالبی با پوست شب رنگش ایجاد میکردن.
_ طبق قاعدهای که جی نو یاد گرفته نانسی باید درست در همون مکانی به دنیا میومد که از دنیا رفت، همینطور اون آلفای جوان اما این اتفاق نیفتاد!
رافائل بلند شد و رو به روی هلن ایستاد: چرا؟ ما مدت زیادی نتوستیم با مادر ارتباط بگیریم، بهم بگو چرا این اتفاق افتاد؟هلن جلو رفت و مقابل بتای اصیل ایستاد، دستش نوازشوار روی صورت مرد جوان چرخید.
_زندگی این چنین طولانی حتما خستهات کرده!رافائل آهی کشید: چرا انقدر گیجمون میکنی؟ اطلاعاتی که بهمون میدی خیلی ناقصه، ما هنوز نمیدونیم جز اشلی دشمن دیگهای هست یا نه حتی جینو این رو نمیدونه.
هلن لبخندی روی لبش نشوند: حق باتوئه! چیزهایی هست که نمیدونید و قرار نبود بدونید اما، اون بتای سرکش همه چیز رو بهم ریخت. خطری که باهاش رو به رو هستید بزرگتر از اشلیه، شما که واقعا گمان نمیکردید اشلی بتونه به آسونی اون دو آلفا رو سر به نیست کنه؟

ESTÁS LEYENDO
𖤣𖥧Jungle whisper𖤣𖥧
Hombres Lobo*کامل شده* ژانر: گرگینهای، فانتزی، سوپرنچرال کاراکتر: جونگهان، جاشوا، دی ایت، ورنون خلاصه:در دل جنگلی به ظاهر آرام، افسانهای خفته در حال بیدار شدن است. افسانه دو آلفای اصیل که پس از چندین قرن برای بازپسگیری جایگاهشان در کنار یکدیگر خواهند جنگید...