Chapter13

6 1 0
                                    

حوله رو روی شونه‌اش انداخت و بعد از دویدن بی‌وقفه‌ای که برای سروسامون دادن به افکارش نیاز داشت وارد خونه شد. حالا که مادر طبیعت شخصا بهش دستور داده بود، تعلل رو جایز نمی‌دید.

میونگهو معتقد بود که بیشتر از این نباید صبر کنن. حق‌ با هلن‌ بود و صبر بیشتر تنها به ضررشون تموم میشد. با اینکه از ضمانت جون سوکمین مطمئن بود اما از قدرتی که به نظر می‌رسید اون کیتسونه درون خودش داره می‌ترسید. صبر بیشتر یعنی از دست رفتن قدرت‌های بیشتر و میونگهو حدس میزد دلیل زنده موندن روباهینه‌های دیگه حتی جدی‌تر و مهم‌تره.
دونه‌های برف روی بالاتنه‌ی برهنه و موهاش می‌نشست و از حرارت درونش کم می‌شد. قلبش آرامش بیشتری پیدا کرده و امید زیادی به پایان این مسئله داشت. حالا که از زنده بودن ویرجینا آگاه بود و بزودی بهش می‌رسید، حتی آروم‌تر هم شده بود. علی رغم اشتیاقی که وادارش می‌کرد هر چه سریع‌تر خودش رو به جفتش برسونه، میونگهو خودش رو آروم نگه داشته بود. در حال حاضر مهم‌ترین مسئله برای اون، مقابله با فانتوم بود. میونگهو می‌دونست تا زمانی که خطر فانتوم رفع نشده نمیتونه انتظار یه زندگی آروم رو داشته باشه.

زبونش رو روی لب‌هاش کشید و وارد خونه شد. جایی که ورنون تو هال نشسته بود و به دنبال راه حلی برای حل مشکل اسکای می‌گشت.

کنار آلفای نیمه برهنه نشست و حوله‌ی سبز رنگش رو روی دسته‌ی مبل انداخت:"داری به اون کیستون فکر میکنی؟"
ورنون بدون اینکه نگاه از رو به روش بگیره جواب داد:"با اینکه هلن بهمون تضمین داده اما من اصلا به برگشت اون روباهینه خوش بین نیستم."

میونگهو دست‌هاش رو روی رون‌هاش گذاشت و روی زانوهاش خم شد. انگشت‌های دو دستش رو در هم قفل کرد:"اون‌ها بیخود کسی رو زنده نمیذارن ورنون! اگه به حساب قدرتش هم گرفته باشنش باز هم دلیلی برای زنده موندنش نمی‌بینم. برای گرفتن قدرتش تنها راهی که وجود داره بیرون کشیدن خون از بدنشه، چطور ممکنه بعد از این اتفاق زنده بمونه؟"

ورنون با آه تابی به چشم‌هاش داد:"کمک گرفتن از هلن فقط باعث میشه گیج‌تر از اینی که هستیم بشیم. تنها چیزی که دستگیرمون شد این بود که دستور گرفتیم باید زودتر دست به کار بشیم."

میونگهو سرش رو تکون داد:"من یه احتمالی میدم!"

نگاه آلفا به میونگهو افتاد و منتظر جوابش موند، حدس این که چه چیزی قراره ازش بشنوه سخت نبود؛ تنها منتظر مهر تایید مرد روی حرف‌هاش بود:"اگه باب زنده از دست اشلی بیرون بیاد...من فکر می‌کنم نمی‌تونیم بهش اعتماد کنیم. اینطور نیست که اون ذاتا آدم خائنی باشه اما با گرفته شدن قدرت درونیش، ممکنه روحش کاملا تحت فرمان اشلی دربیاد. در این صورت ممکنه اشلی بتونه پل ارتباطی از باب به بقیه‌ی کیتسون‌ها ایجاد کنه و این..."

𖤣𖥧Jungle whisper𖤣𖥧Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora