🟡Sinister: 50🟡

1.1K 352 367
                                    

دقیق به یاد نداشت کی، تنها چیزی که به یاد داشت این بود که اتفاقی یکی از عکس‌هاش رو تو اکسپلور اینستاگرام دیده بود و از همون زمان بود که همه‌چیز شروع شد.

با سنی به مراتب کم‌تر از حالا و درحالیکه تازه با گرایشش آشنا شده بود؛ درست زمانیکه فهمیده بود چرا به پسرها بیشتر از دخترها توجه می‌کنه بکهیون رو دید. چند سالی می‌شد؛ شاید از همون ماه‌های اول که وارد دانشگاه شده بود.

سهون یک کمال‌گرای احساساتی بود که با پیدا نکردن هیچ پارتنر مناسبی در عالم واقعیت، تمام نیازش به دوست‌داشتن کسی رو صرف عکس‌هایی می‌کرد که بکهیون گاه و بی‌گاه از خودش توی صفحه‌ی اینستاگرامش آپلود می‌کرد. شاید عاشق کسی مثل بکهیون شدن شبیه به فرصت‌طلبی می‌اومد چون لعنت بهش، اون پسر تنها وارث یک تجارت بزرگ بود و دوست‌داشتن چنین کسی و پروروندن هر رویایی درموردش، بیشتر شبیه یک جوک احمقانه بود!

چند ماه اخیر که بکهیون مدت زیادیش رو به‌طور کامل آفلاین و بعد با پست‌هایی نامفهوم ظاهر شده بود برای سهون شبیه به یک کابوس بود و خودش هم نمی‌دونست چطور این مدت رو بدون دیدن هیچ تصویر جدیدی از بکهیونِ عزیزش سپری کرده بود. تنها راهی که می‌تونست باهاش به بکهیون وصل شه همون صفحه‌ی کوفتی بود و سهون در زمان غیبت اون پسر هرروز بیشتر احساس دلتنگی می‌کرد، جوریکه اسکرول کردن بین تصاویر قدیمی پیجش تبدیل به روتین جدید زندگیش شده و با تمام وجود امیدوار بود حال بکهیونِ عزیزش خوب باشه.

اطلاعیه‌ی آیدلِ غیررسمیِ قلبِ سهون، برای جذب نیرو شبیه به یک برکت به‌نظر می‌رسید. میون تمام موقعیت‌های شغلی که توی اون استوری ردیف شده بود، چشم سهون روی شغلی که توش مهارت داشت متوقف شد و با دیدنش رسما از ذوق سرجاش نشست. یعنی اون هم می‌تونست برای شرکتی که بکهیون ازش نام برده بود رزومه بفرسته؟ نمی‌فهمید وارث تجارت بیون چرا باید تبلیغ جذب نیرو برای چنین شرکتی رو انجام بده اما همینکه بکهیون چنین شغلی رو پیشنهاد داده بود کافی بود تا سهون با تمام وجود دلش بخواد اونجا مشغول به کار بشه. حتی رویای اینکه اون شرکت متعلق به بکهیون باشه و سهون به طور رسمی تبدیل به یکی از کارمندانش بشه هم خواب شب رو از چشم‌های سهون ربوده بود.

مرد عاشق‌پیشه رزومه‌اش رو فرستاد و با تمام استرسی که داشت، همه‌چیز خوب پیش رفت. رزومه‌اش در مرحله‌ی اول پذیرفته شد و طی یک تماس تلفنی ازش خواسته شد تا برای مصاحبه‌ی حضوری به شرکت "دور" بره. سهون مطمئن نبود که بکهیون اونجا حضور داره یا نه و اگرم داشت دقیقا توی اون شرکت چه جایگاه و سمتی داره، اما به طرز احمقانه‌ای امیدوار بود شاید بتونه برای یک‌بار هم که شده اون پسر رو از نزدیک ببینه چون بعدش دیگه هیچ اهمیتی نداشت که قبول می‌شد یا رد، بکهیون برای سهون حکم یک آیدل رو برای یک دختر دبیرستانی داشت و همون یک‌بار دیدنش هم برای سال‌ها ذوق‌زدگی کافی بود.

𝐒𝐈𝐍𝐈𝐒𝐓𝐄𝐑 [Completed]Where stories live. Discover now