⚫Sinister: 86⚫

975 258 720
                                    

بعضی مفاهیم ذات خنثی‌ای دارن. نمی‌شه بهشون هیچ برچسب بد یا خوبی زد مگر این‌که در شرایط خاص مورد بررسی قرار بگیرن. شهرت و جلب‌کردن لنز دوربین روی خودت هم از این دست مفاهیم خنثی‌ست. فرد مشهور می‌تونه یک سلبریتی معروف و خوش‌نام با میلیون‌ها دنبال‌کننده باشه که قصد رفتن به کشوری دیگه رو داره و توی مسیر هر لحظه از حرکاتش، توسط هوادارانش ثبت می‌شه یا می‌تونه بیون بکهیونی باشه که از شوک دیدن چانیول روی برانکارد اورژانس جوری زمین خورد که حتی قادر به ایستادن، دنبال‌کردن آمبولانس و بررسی وضعیت عزیزش نبود.

دوربین‌هایی که لحظه‌ی خروج نویسنده پارک از واحد مسکونیش رو ثبت می‌کردن حالا چرخیده و روی مردی زوم کرده بودن که تنها به دور شدن ماشین آمبولانس نگاه می‌کرد بدون این‌که پاهاش برای دویدن به‌سمتش همراهیش کنن.

ـ برین اونور!

با صدای داد کیوجونگ که تازه موفق شده بود از ترافیک سخت نجات پیدا کنه، جمعیت مسیری رو براش باز کردن تا مرد خودش رو به بکهیون برسونه.

ـ چی شده بک؟

نگاه یخ‌بسته‌ی بکهیون که هنوز قفل در مسیر رفتن آمبولانس بود چرخید و با بی‌رمق‌ترین حالتش روی کیوجونگ نشست.

ـ بردنش.

فقط تونست همین رو زمزمه کنه و دوباره گیج‌تر از قبل نگاهش رو به جاده بده.

ـ بردنش هیونگ.

ـ کی و بردن؟ کی بردش؟ بک حرف بزن!

داد زد ولی بکهیون هیچ واکنش خاصی نشون نمی‌داد. مات و مبهوت به مسیر خیره و توی سرش درحال آنالیز تصاویری بود که درکشون نمی‌کرد. یک ساعت قبل حرف زده بودن. چانیول گفته بود دوستش داره پس اون جسم خوابیده روی برانکارد...

کاملاً گیج بود. هیچ درکی از اطرافش نداشت و حس می‌کرد وسط کابوسی قرار داره که به‌زودی ازش بیدار خواهد شد. صداهای اطراف رو می‌شنید ولی نمی‌تونست متوجهشون بشه.

با سوزش شدید سمت چپ صورتش، مثل بچه‌ای که تازه از شکم مادر بیرون اومده و منتظر یک تلنگر از جانب پرستاره، از شوک خارج و صورتش جمع شد. همه‌چیز داشت توی سرش کم‌کم معنا می‌گرفت. 

«وجود من ساخته شده از نفرته، واسه تموم شدنش فقط باید بمیرم!»

«اگه بمیرم چی‌کار می‌کنی؟»

«20 سال دیگه، چه امید به زندگی بالایی»

«ولت نمی‌کنم. تا وقتی زنده‌ام ولت نمی‌کنم، بهت قول می‌دم.»

تمام این مدت چانیول داشت از رفتن می‌گفت و اون احمق؛ چطور، چطور حتی یک‌بار هم شک نکرده بود چی تو سر عزیزش می‌گذره؟ چطور نفهمیده بود چانیول برای موندن زیادی بی‌انگیزه‌ست؟ چطور فکر کرده بود تونسته عاشقش کنه؟

𝐒𝐈𝐍𝐈𝐒𝐓𝐄𝐑 [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora