part 2

143 47 4
                                    

"هی..هی..چیکار میکنییی.."
جونگین پسررو برگردوند سمت خودش و شونهاشو محکم گرفت.
کیونگسو چشماشو بهم فشار داد هنوز قطرات بارون رو روی صورتش حس میکرد.
می‌ترسید چشم باز کنه و دوباره با زندگیش روبروشه.خسته بود.
جونگین کیونگسو رو تند تند تکون میداد.
"با توامم چیکار میکنی؟؟میخوای خودتو به کشتن بدی،؟"
جونگین نفس زنان به کیونگسویی که هنوز در عالم خودش بود میتوپید.
کیونگسو آروم چشم‌هاشو باز کرد. و دوباره زندگی.
چشمای پر از اشکش زیر بارون درشت تر دیده می‌شد.
جونگین خیره به چشم‌هاش نگاه کرد
"خوبی؟.."
خیلی وقت بود که کسی این روازش نپرسیده بود
جونگین تن صداشو کمی بالا تر برد بود تا صداش زیر بارون به گوش های پسرک ناشناس برسه.
اما همون باعث شکستن دیوار بغض کیونگ شد.
وشروع کرد به مشت زدن به مرد غریبه ای که باعث برگشتنش به زندگی اسف بارش شده بود .
"چراا...چراا و.‌‌.لم نمیکن..ییدددد..چراااا..."
میون هق هق هاش گفت.
وروی زانوهاش فرود اومد.
و صدای بلند گریه های کیونگسویی که تقدیر اون رو از زندگی متنفر کرده بود.
جونگین به پسر کوچیک مچاله شده روی زمین نگاه انداخت و نشست و اورا به آغوش گرمش کشید.اغوشی که کیونگسو واقعا مدتی بود از آن محروم بود.
"چرا..چ..چر"
کیونگ کمی آروم شده بودو هذیون میگفت.
جونگین موهاشو نوازش کرد.
"هیشش..چیزی نیست..آروم باشش "
و بغضش را قورت داد.
با دیدن این پسر کوچک دوست داشت سالها بنشینه و زار بزنه.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
خب ابنباتیا اینم پارت دوم منتظر استقبال گرمتون هستم.
ووت یادتون نره قشنگا
و اینکه
پیشنهاد .انتقاد .پذیرایم..

My Savior Where stories live. Discover now