روی کاناپه روبروی تلویزیون نشسته بودن
کیونگسو روبروی کای نشسته بودو کای قاشق قاشق غذارو به کیونگسو میخوروند.
"دیگه..نمیتونم"
کیونگسو با دهن پر اعتراض کرد.
کای نگاهی به ظرف دستش که هنوز نصف غذای باقیمونده توش بهش چشمک میزد اندخت و با دستمال دور دهن کیونگسو رو پاک کرد.
"باید همشو بخوری سو.."
"کا.."
با قاشق بعدی که توی دهنش رفت حرفش قطع شد.
به کای چش غره رفت.
کیونگسو همهی اون غذایی که هر لحظه میخواست بالاش بیاره رو به سختی قورت دادو به معده ضعیفش که غذارو پس میزد لعنتی فرستاد و منتظر به کار بعدی کای خیره شد.
از صب یسره کای بهش غذا میخوروندو حواسش بهش بود.
ولی خسته نمیشد کلافه نمیشد از این رفتارش.
برای پسری که خیلی وقت بود توجه ندیده بود توجه خسته کننده نبود.
کای دهن کوچیک کیونگسو رو باز کردو خواست قرصی رو بهش بده که کیونگسو سرشو عقب کشید.
"نمیخوام"
"باید بخوریش ضعیف میشی سو.."
و قرصو با آب به کیونگسو آروم خوروند.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
حالا کیونگسو آروم سرشو روی شونه کای گذاشته بودو به تلویزیون خاموش خیره بود .
ولی کای..
برخلاف ظاهر درونش آشفته بود.
از صبح مراقب کیونگسو بود.
نمیدونست باید چیکار کنه.
باید خودشو خوب نشون میداد تا اون پسر جایی برای تکیه گاه داشته باشه نباید از خودش ضعف نشون میداد..
ولی خودش حتی خودش نیاز به کسی داشت به کسی که بهش پناه ببره و بگه باید چیکار کنه
از آینده میترسید.
دست بردو موهای لخت کیونگسورو نوازش کرد.
"نظرت راجب فیلم چیه"
کای زمزمه کرد.
کیونگسو هوم خفه ای گفت و چشماشو از حس نوازشهای کای بست.
کای فیلم کمدی رو پلی کرد که کمی حال کیونگسو رو خوب کنه.
اون پسر باید از خاطراتی که قلبشو شکونده بودن دور میشد.
شاید کمی با خندیدن اون لبهایی که برای خندیدنشون کنجکاو بود.
به چهره آروم پسر که به تلویزیون خیره بود نگاه کرد.
میخواست تک تک و جای جای صورت سفیدشو ببوسه تا قلبشو ترمیم کنه ولی دستش حتی برای بوسیدنش هم بسته بود اون نباید بیشتر آسیب میدید.
بعد از گذشت دقایق بجای صدای خندیدن کیونگ صدای هق هق های آرومش گوش های کایو لرزوندن.
کای نگران کیونگسورو به طرف خودش برگردوندو صورت خیس از اشکشو دید.
صورت کیونگسویی که بی صدا گریه میکرد.
"سوو.."
بغلش کردو آروم فشردش تا اون حس بدی که باعث حال بدش بودو ازش دور کنه
"چی شدی سو.."
"من..من..معذرت میخوااام..نمیخواستم"
کیونگ با گریه حرف میزد.
کای فقط بهش خیره بود.
به پسرک تنهایی که قلبشو به درد میورد.
به صداهای گریه هاش که بخاطر طولانی بودنشون قلبشو به درد میاوردن.
به گلوش که خس خس میکرد.
به چشمای پر از اشکش.
"کایی..من..خیلی خوشحالم..که..پیشمی..خیلی وقت بود با کسی فیلم ندیده بودم..خیلی وقت بود کههه."
و دوباره گریش شدت گرفت.
کای دیگه تحمل اینطور دیدنشو نداشت.
بوسه کوتاهی رو لب های نیمه بازو اشکی کیونگسو گذاشت بوسه کوتاهی که باعث رنجشش نشه.
و دوباره بغلش کردو محکمتر فشوردش.
دست خودش نبود همیشه مادرش وقتی کوچیک بود و گریه میکرد میبوسیدش و خوبش میکرد .
و کایم لازم میدونست این کارو برای کیونگسو انجام بده تا خوبش کنه.
تا قلب شکستشو ترمیم کنه.
کیونگسو اعتراضی نکرد به این محبت ها از طرف کای نیاز داشت.
"آخ"
کای ترسیده عقب رفت و به قیافه جمع شده کیونگ نگاه کرد.
"چی شد"
کیونگسو خندید.
و کای فقط محو خندش شد .
محو خنده ای که چند وقتی میشد که منتظرش بود.
واقعا زیبا بود خیلی زیبا...
"لازم نیست..انقد فشارم بدی کای."
کای نگاهشو از لبهای کیونگ برداشت و به چشماش داد.
کای اشکاشو پاک کردو دوباره آروم بغلش کرد.
کیونگسو سرشو روی شونش گذاشت.
و اون آرامشو به خودش هدیه داد..
"همیشه بخند باشه ؟"
دوباره کیونگسو رو از خودش فاصله دادو به تک تک اجزای صورتش نگاه کرد و در آخر نگاهشو به چشماش داد
"خیلی زیبایی سوو.."
کای این حرفارو از اعماق قلبش میگفت لازم میدونست که بگه نه فقط بخاطر خوب کردن کیونگسو.
کیونگسو به کای خیره بود
قلبش ضربان تندی گرفته بود.
خیلی وقت بود کسی بهش نگفته بود زیباست.
دیگه خیلی وقت بود مادرش قربون صدقش نمیرفت.
از حس خوب سرشو دوباره توی شونه کای فرو برد.
کای دوباره بوسه کوتاهی رو موهای کیونگسو کاشت.
کیونگسو چشماشو از حس اون بوسه بست.
اونا تو آغوش هم مونده بودن...
تو آغوشش هم خوابشون برده بود.
پسری توی آغوش نجات دهنده اش..
و نجات دهنده ای که اون رو با وجودش از خاطراتش دور میکرد..
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
توی حیاط عمارت روی تاب نشسته بودو تاب آروم با وزش باد تکون میخورد.
حس ناشناخته ای که این مدت داشت.خواب راحتی که دیشب توی آغوشش داشت.
همش براش عجیب بودن.
از طرفی حرفای کای و رفتارش باهاش قلبشو به تپش مینداخت.
قلبی که تازگیا تپیدنو به یاد آورده بود.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
کای صبح وقتی روی کاناپه چشم باز کرد ولی کیونگسو رو توی آغوشش ندید ترسیده بلند شدو کل خونرو دنبال کیونگسو گشت.
با دیدنش از پنجره نفس راحتی کشید.
با دیدن پسر ریزنقشی که جدیدا
دوست داشت فقط مراقبش باشه تکیه گاهش مرحم درد هاش...
از پله ها پایین رفت و وارد فضای باغ شدو به سمتش رفت.
"کیونگسو؟"
کیونگسو با دیدنش لبخند کوچیکی زد لبخندهایی که تازگیا رنگ گرفته بودن.
لبخندهایی که فقط بره نجات دهنده اش بودن نه کسه دیگه.
کای رفت و کنارش روی تاب نشست.
دستشو روی پیشونیش کیونگسو گذاشت.
"خوبی؟"
"خوبم"
کیونگ آروم گفت و بعد از خیره موندن به کای سرشو روی شونه کای گذاشت.
کای موهاشو نوازش کردو به روبرو خیره شد.
چطور باید کیونگسو رو پیش لوهان میبرد.
واکنشش چی بود ازش دوری میکرد؟
کیونگسو ولی با ذهنی خالی از افکار به فضای باغ خیره بود.
به پرنده هایی که برای کیونگسو مینواختند.
"دیگه نمیخوای از گذشتم بدونی؟"
کیونگسو آروم پرسید.
کای با شنیدن سؤالش کیونگسورو از شونش برداشت و به چشماش نگاه کرد.
به چشمای درشت و زیباش که همیشه با یادآوری گذشته اشکی میشدن.
"کیونگ"
کیونگسو بدون حرفی خیره کای بودو بهش گوش میداد.
"من..نمیخوام مجبورت کنم بهم بگی میدونم برات سخته"
کیونگسو از شنیدن حرفای حمایتگرانه کای باز بغض کرد.
"اما..هروقت خواستی میتونی بهم بگی هوم؟ من همیشه کنارتم بهت گوش میدم"
از حرفی که زد خودشم مطمئن نبود.
همیشه از آینده میترسید.
"اصن میریم پیش دوستم میتونی حرفاتو بهش بگی اون خیلی مهربونه حتما باورت میکنه"
کیونگ با بغض لبخند زد.
نمیتونست به راحتی گذشتشو به کای بگه میترسید با فهمیدنشون تنهاش بذاره شاید میتونست برای کسه دیگه ای بگه کسی که کای بهش اعتماد داشت.
"میشه؟"
کای با خوشحالی گونشو نوازش کرد.
"معلومه که میشه"
"توهم..باهام میای؟"
کیونگسو ملتمس به کای خیره بود.
"همیشه پیشتم"
کای گفت و کیونگسو ازشدت خوشحالی و ذوق تو بغل کای فرو رفت و اشکاشو روی شونش خالی کرد.
باورش نمیشد بعد سالها باورش کرده بودن میترسید همه اینها یه رویا باشن.
کای کمر کیونگسو رو نوازش کرد.
"سو مگه نگفتم دیگه گریه نکن؟"
کای با اخم گفت.
"اشک..شوق..ه"
از آغوشش بیرون اومدو اشکاشو پاک کرد.
کای لبخند زدو دستشو گرفت و به صورتش خیره شد
حالا مطمئن بود هیچوقت تنهاش نمیذاشت.
به خودش قول داد دیگه باعث اشکی شدن چشماش نشه.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
هوا کمی سرد شده بودو کای برای آوردن لباس گرم برای کیونگسو داخل خونه رفت .
به طرف اتاق رفت و در کمدو باز کردو یکی از سوییشرتاشو که از بقیه کوچیکتر بودو از کمد دراورد.
از اتاق خارج شدو خواست به طرف در حرکت کنه که صدای گوشیش روی اپن مانع شد به طرف گوشی رفت و برش داشت.
با دیدن اسم جنی روی صفحه اخمی کرد و جلوی پنجره ایستادو به کیونگسو که لب آبنما نشسته بودو دستشو تو آب فرو میبرد خیره شد.
تماسو وصل کرد.
"الو؟'
"الو جونگین ..باید ببینمت."
صدای نگران جنی از پشت گوشی باعث شد دوباره با شک گوشیو تو دستاش جابجا کنه.
" چی شده"
"کای خیلی مهمه بیا شرکت"
و بوق قطع تماس شنیده شد.کای گوشیو از گوشش فاصله دادو بهش خیره شد.
یعنی چی شده بود که جنی انقد بهم ریخته بود.؟
با عجله پله هارو پایین رفت و به طرف کیونگسو رفت.
کیونگسو با اومدن کای از لب آبنما بلند شد.
کای سوییشرتو تنه کیونگسو کردو زیپشو بست.
کیونگسو متوجه بهم ریختگی و عجله کای بود .
"کیونگ من باید برم جایی"
کیونگسو میخواست بگه که تنهاش نذاره.
از تنهاییاش خاطرات خوبی نداشت.
ولی با دیدن آشفتگی کای با لرز سرشو تکون داد.
"خبب"
کای نمیخواست کیونگسو رو تنها بذاره اگه در نبودش اتفاقی میوفتاد.
ولی از طرفیم نمیتونست اونو با خودش ببره پدرش تو شرکت بودو میدیدش.
دستی به موهاش کشید .
"باشه پس مراقبی دیگه..جایی نریا درم باز نکن اصلا خب؟''
کای سریع توضیح میداد.
کیونگسو لرزون سرشو تکون دادو برای اطمینان به کای لبخند زورکی زد.
"هوفف باشه پس مراقب باش سریع میام"
کای سریع گفت و پیشونی کیونگسو رو برای اطمینان بوسیدو به طرف ماشینش رفت و با باز کردن در بزرگ از عمارت خارج شد.
کای اصلا از حرفای جنی حس خوبی نداشت.
کیونگ واقعا این دوری رو نمیخواست دستای گرم شدشو توی سوییشرت بردو روی تاب نشست تا ذهنشو مشغول کنه تا کای بیاد.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤کلافه با سرعت وارد شرکت شد باید سریعتر پیش کیونگ برمیگشت اون نباید تنها میموند.
سوار آسانسور شد اصلا نمیخواست پدرش متوجه ورودش به شرکت بشه اونم بعد حرفایی که زده بود. به طبقه مورد نظر که رسید سوهو و لی رو دید که باهم صحبت میکردن.
سوهو با دیدنش به طرفش اومد.
"جونگین گند زدی گندد"
کای استرسی که داشت دوبرابر شد یعنی چی شده بود.
دستای سوهو رو از روی یقش برداشت."آروم باش جون"
"چی چیو آروم باشم تو.."
که با بسته شدن دهنش توسط لی حرفش تو دهنش خفه شد."عام جونگین فک کنم کیم تو اتاقش منتظرته..منتظرش نذار"
لی گفت و سوهوی عصبی رو دور کرد.
کای دوباره دستی به موهاش کشیدو به طرف اتاق جنی راه افتاد.سریع بدون در زدن وارد شد.
جنی دستشو رو سرش گذاشته بودو طول اتاق رو راه میرفت.با اومدن کای سمتش رفت.
قبل حرفی کای که دیگه کلافه بود بهش توپید.
"معلوم هس چه خبر شده؟"
"جونگین خانوادم همه چیو فهمیدن"
جنی ترسیده گفت.
"چی"
کای ناباور داد زد.
میدونست که یروزی بالاخره متوجه میشن ولی الان توقعشو نداشت.
"چیجوری"
"من..من نمیدونم"
کای عصبی دستشو رو سرش گذاشت.
در به ضرب باز شدو سوهوی عصبی وارد شد.
"جونگین فقط اگه بخاطر گندای تو من اخراج شم. دیگه نه من نه تو فهمیدی؟"
کای دستشو رو صورتش کشید.
"من نمیفهمم چرا باید بفهمن پس شماها چیکار میکنید"
"جونگین این یعنی به زودی خانوادت میفهمن"
جنی گفت."آخه چرا باید بفهمن"
کای سر جنی داد کشید.
"جونگین صداتو نبر بالا تقصیر اون نیست."
سوهو به کای توپید .
کای کلافه دستی به صورتش کشیدو سعی کرد آروم باشه مقصر خودش بود و بی حواسیش و شروع بدبختیای جدیدش.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
حدود دو ساعت گذشته بود و دیکه هوا تاریک شده بود.
دیگه واقعا داشت میترسید و باز لرزش خفیفی برگشته بود.
داخل خونه رفت و لرزون نزدیک تلفن شد و سعی کرد شماره ای که سوهو بهش داده بود تا موقع هایی که نبود با کای تماس بگیره رو وارد کنه.
خیلی وقت بود با کسی تماس نگرفته بودو از طرفیم این تلفن با تلفن خودشون خیلی فرق داشت.
بالاخره با کلی تلاش و دست های لرزونش شماره رو گرفت.
صدای "مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد"
توی گوشش پخش شد.
و بیشتر تنشو به لرز دراورد.
تپش قلب شدیدشو حس میکرد باز همون حس..
یلحظه احساس کرد زیر باهاش خالی شدن.
با صدای زنگ در حس کرد برای یلحظه قلبش وایساد.
با فکر اینکه کای برگشته پاهای لرزونشو به حرکت دراوردو به سمت در پا تند کرد.
همونطور که قلبش مثل گنجشک میزد پشت در وایساد و سریع بازش کرد.
اونلحظه همه ی حرفای کایو فراموش کرده بود.
صدای در بلند بود مثل اینکه کسی بهش میکوبید ولی کیونگسو اونلحظه فقط آغوش کایو میخواست.
پس در بزرگ به سختی باز کرد
و لحظه ای بعد با ضربه محکمی به سینش به طرفی پرت شد...
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
سلام سلام 🍭🍭
پارت یازدهم آوردم براتون.
ووت بدید ووتا کمه
بنظرتون روزای اپ بیشتر شه؟
نظرتونو راجب این پارت بهم بگید.
کیونگسو قبول کرده بره پیش لوهان🥺🥺
بنظرتون واکنش خانواده کاس اگه بفهمن باهم زندگی نمیکنن چیه؟
ووت.انتقاد.پیشنهاد.پذیرایم.
..Mia..
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
YOU ARE READING
My Savior
General Fiction🌚🌚 ..."دو کیونگسو پسری که که بعد از مرگ خانوادش تصمیم به خودکشی میگیره اما چی میشه که کسی که به دادش میرسه اون روی زندگی رو بهش نشون میده.."...🖤🖤 #kaisoo "copule: kaisoo" "Genre :Dark.Engst.dram.smut" کامل شده📝 ..by Mia.. 🖤🌚🖤🌚🖤🖤🌚🖤🖤🌚�...