سهون توی اتاق راه میرفت و از کیونگسوی نشسته پشت میز سوال میپرسید.
سهون مث باز پرس ازش بازپرسی میکردو این حس خوبی بهش منتقل نمیکرد.
کای به دیوار تکیه زده بودو خیره به کیونگسو بود.
کبونگسو حتی از قبل هم ضعیف ترو لاغر تر شده بودو و این کایو نگران میکرد.
بعد این اتفاقات باید بیشتر مراقبش میبود.
سهون کاغذای تو دستشو روی میز گذاشت.
"گفتی بهت تجاوز کردن؟"
کیونگسو سرشو تکون دادو سرفه کرد.
سهون لیوان ابو دستش داد.
سرشو بالا اوردو سرشو برای کای تکون داد.
کای جلو اومدو کنار کیونگسو وایساد
"من دیگه سوالی ندارم اگه مدارک و مدارک پزشکی رو به دادگاه بدیم میتونیم حلش کنیم حتی خود کیونگسو هم میتونه بیاد دادگاه ..هوم؟"
کیونگسو مظلومانه سرشو برگردوند طرف کای بهش نگاه کرد.
"کا..ی من دیگه نمیخوام..ازم سوال بپرسن"
کای سرشو تکون داد.
"پس خبرشو بهم میدی؟"
سهون سرشو برای کای تکون داد.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
کای درباز کردو آروم کیونگسورو به داخل خونه فرستادو خودشم پشت سرش وارد شد.
کیونگسو چند تا سرفه کردو روی کاناپه خوابید.
با اینکه دیگه دستگیری اون براش مهم نبود ولی خوشحال بود شاید کمی.
کای تکیه شو از میز گرفت و پایین کاناپه روبروی کیونگسو روی زمین نشست.
"سو خوبی؟"
دستشو روی سرش کشید.
"میخوای بری دوش بگیری حالتو بهتر میکنه"
کای به کیونگسو گفت.
چشمای بی حال کیونگسو به روی کای برگشتن.
"میشه..باهام بیای؟"
صداش خس خس داشت.
کای سرشو تکون دادو کیونگسورو بلند کردو باهم به طرف حموم راه افتادن.
درو باز کردو پیرهنشو برای اینکه خیس نشه دراورد.
به طرف کیونگسو که با بیحالی لباس هاشو از تنش خارج میکرد رفت و کمکش کرد بدون اینکه اذیت بشه لباساشو دربیاره.
کیونگسو باز میلرزید.
دست خودش نبود ته دلش هیچ حس بدی به لمسای کای نداشت ولی بدنش واکنش نشون میداد.
بغض کرد.
"ببخشید."
کای لباس کیونگسو رو دراوردو توی سبد کنار حموم انداخت.
برگشت و با دیدن کبودی بزرگ روی سینه کیونگسو اخم کرد.
دستشو آروم بالا برد لمسش کرد.
کیونگسو آروم لرزیدو با حس درد سینش تازه یادش افتاد و دست کایو گرفت.
"چیز..ی نیس"
"یعنی چی..کبوده کبوده کی اینجوری شده اون مرتیکه این بلارو سرت اورده؟اره؟"
کای صداش از حرص بالا و بالاتر میرفت و چشای کیونگسو رو بیشتر خیس میکردن.
"کا..ی"
کیونگسو با بغض نالیدو توی بغل کای رفت.
کای با دیدن اینکه دوباره گند زده نفسشو بیرون دادو دستشو رو کمر لخت کیونگسو گذاشت و سعی کرد آرومش کنه.
"ببخشید"
دوش و باز کردو اجازه داد آب خیسشون کنه.
بعد گذشت چند دقیقه کیونگسورو آروم برگردوندو شروع کرد به شستن تن ظریفش.
تنش خیلی سفید بودو اون زخما هرکدوم خشم کایو بیشتر میکردن اون زخم ها تن کیونگسورو نقاشی کرده بودن.
کای آروم لیف رو روی بدنش میکشید تا تنش زخم نشه و کیونگسو اذیت نشه.
و کیونگسو پشت به اون اشکاش بیصدا پایین میریختن دست خودش نبودن..
بدنش به این لمسا واکنش نشون میدادو براش سخت بود.
ولی خودش دوستشون داشت نمیخواست تموم بشن.
اون لمسا آرامش داشتن..
کای برگردوندشو با پاک کردن صورت خیس از اشکش بدنشو زیر دوش برد.
"تموم شد دیگه گریه نکن"
کای دلخور بود دوست نداشت که کیونگسو از لمسای اونم حس بدی بگیره و اشک بریزه.
با پوشوندن حوله بهش از حموم بیرون آوردش.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
کیونگسو روی تخت نشسته بودو با تیشرت و شلوار کوتاه سیاهی که کای بهش پوشونده بودو کای پشت سرش موهاشو براش با حوله خشک میکرد.
"اگه موهاتو خشک نکنی..سرما میخوری دوباره کیونگسو.. چرا حواست نیس؟"
کای همینطور که برای کیونگسو توضیح میداد گوشیشو که زنگ میخورد از توی جیبش بیرون آورد.
"بله جون"
"الو جونگین من دارم میام خونت"
کای حوله رو از موهای کیونگسو که حالا خشک بودن جدا کردو روی تخت گذاشت.
کیونگسو برگشت سمت کایو بهش خیره موند.
حالا که اون مشغول بود میتونست نگاهش کنه.
"الان نه جون اصلا حوصله ندارم بزارش بره یه وقته.."
با صدای زنگ خوردن زنگ عمارت گوشیو قطع کرد.
"هیچوقت این عادتتو ترک نمیکنی کیم جونمیون"
کای گفت و بلند شدو سمت در راه افتاد کیونگسو هم پشت سرش با قدمای آروم از اتاق خارج شد.
کای درو باز کردو پوکر به سوهو و جنی خندان نگاه کرد.
کیونگسو با چشمای درشتش از پشت شونه کای اونارو دید.
"برو اونور گنده بک."
سوهو کایو کنار زدو پیش کیونگسو رفت.
"اوه چقد کوچولوتر شدی.سوهو کنار کیونگسو وایساد دستشو پشت گردنش انداخت. و با لبخند حق به جانبی به کای نگاه کرد.
جنی با لبخند کنار در ایستاده بود.
"کای؟نمیخوای مهموناتو دعوت کنی تو؟"
کای خندید.
"شما واقعا پرویید"
گفت و درو بست.
"بده گفتیم یروز کنار هم غذا بخوریم ؟"
سوهو گفت و با کیونگسو به داخل رفتن.
کای با چشمای گرد برگشت طرفشون.
"کدوم غذا؟"
سوهو و جنی برگشتن و با اخم نگاش کرد.
"کای؟پس بگو تو این بچرو به این روز درآوردی ببین اندازه پوست استخونه"
سوهو گفت و به کیونگسو اشاره کرد.
جنی خندید.
"نگران نباش من غذا آوردم.میدونستم تو هیچوقت غذا بره خودت درست نمیکنی"
"نه نه ما میخوریمو وکیم جونگین فقط نگاه میکنه..بیا کیونگی باید خوب بهت برسم تا تپلی شی"
کیونگسو که تا اون لحظه با تعجب به اون سه خیره بود با حرف سوهونخودی خندید.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
کیونگسو روی تخت خوابیده بود.
ساعت دوازده نیمه شب بودو کیونگسو بخاطر خستگی زیاد که دلیلش اون دوتا مزاحمی که صبح مزاحم خلوتشون شده بودن بود.
کای توی بالکن ایستاده بودو به بیرون خیره بود.
ولی افکارش جای دیگه ای بودن.
اینکه چقد اون کوچولو توی دلش جا باز کرده.
پسری که با گریه هاش قلبش ترک برمیداشت.
دلخور بود از اونایی که لمسش کرده بودن.
به زخم های روی تنش حسودی میکرد.
نفس عمیقی کشیدو از بالکن خارج شد.
کنار کیونگسو روی تخت خوابیدو از پشت بقلش کرد.
ولی آروم که کیونگسو اذیت نشه و خواب عمیقی بهم نخوره.
دستاشو دور شکمش قلاب کرد.
کای اونشب با کیونگسوی تو آغوشش خوابید کسی که نمیدونست با نبودش چه بلایی سرش میتونه بیاد.
و کیونگسو با حس دستای کای روی دورش لبخند کم جونی زدو چشماشو بست.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
سلام سلام ابنبات های عزیز پارت ۱۵ خدمتتون .
ووت هم که میدید نه؟
نظرتونو راجب این پارت بهم بگید حتما حتما.
یکم متفاوت نوشتم.بسه دیگه چقد گریه والا خسته شدم من که
ووت.پیشنهاد.انتقاد پذیرایم
😉❤⭐
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
YOU ARE READING
My Savior
General Fiction🌚🌚 ..."دو کیونگسو پسری که که بعد از مرگ خانوادش تصمیم به خودکشی میگیره اما چی میشه که کسی که به دادش میرسه اون روی زندگی رو بهش نشون میده.."...🖤🖤 #kaisoo "copule: kaisoo" "Genre :Dark.Engst.dram.smut" کامل شده📝 ..by Mia.. 🖤🌚🖤🌚🖤🖤🌚🖤🖤🌚�...