با متوقف شدن ماشین سرفه های کیونگ سو که سعی در مخفی کردنشون داشت هم متوقف شدن.
"پیاده شو سو"
کای از ماشین پیاده شدو در سمت کیونگسورو هم باز کرد.
کیونگسو از ماشین پیاده شد.
بنظر میومد کای عصبیه.
کای جلوی در بزرگی رفت و دستشو رو زنگ گذاشت.
"کاای"
در با صدای بلندی باز شدو کای دست کیونگسورو گرفت و باهم وارد شدن.
کیونگسو میتونست قسم بخوره تاحالا عمارتی به اون بزرگی ندیده بود.
در طلایی باز شدو خدمتکاری بهشون تعظیم کرد.
کیونگسو هنوز گیج بود.
کای داخل رفت و کیونگسوروهم با خودش داخل کشید.
کای بی توجه به خدمتکار مسن به طرف سالن پاتند کرد.
عصبی بود بخاطر کارهاشون دیگه داشتن فراتر از حد خودشون میرفتن.
کای دیگه ۲۷ سال داشت و میتونست برای خودش تصمیم بگیره.
کیونگسو کم کم داشت از رفتار کای میترسید.
کای حتی نگاهش نمیکردو رگ روی پیشونیش که از شدت عصبانیت به شدت بیرون زده بود مشخص بود.
وارد سالن بزرگی شدن.
کیونگسو استرس داشت و نمیتونست زیاد به فضای دورواطرافش توجه کنه.
دور از اونها پدرش روی مبل بزرگی نشسته بودو درحال خوندن روزنامه ای بود.
بی توجه به اونها...
این بی توجهی که خوانوادش نسبت بهش داشتن به شدت آزارش میداد.
کای دست کیونگسویی که دیگه به وضوح ترسیده بود رو ول کردو به طرف پدرش رفت روزنامه رو از دستش کشیدو به طرفی پرت کرد.
پدرش سرشو بالا گرفت و نگاهش کرد.
"کی بهت اجازه داده پاتو تو عمارت من بزاری؟''
کای هیستریک قهقهه زد.
"اوه جناب کیم و عصبانیت؟نه نه فقط شرکت میتونه تورو عصبی کنه شک نکن"
"کیم جونگینن!"
"اسم منو صدا نکننن لعنتی"
کای فریاد زدو فریادش تن کیونگسو رو لرزوند.
یهو صدای تق تق کفش های زنونه بلند شدو جنی هول زده طرف پدرش رفت.
"آقای کیم باور کنید.."
"خفه شو"
پدرش سر جنی داد کشیدو سیلی توی گوشش خوابوند.
"تو حتی لیاقت پسر احمق منم نداری"
"کیم جانگ دیگه داری از حدت فرا تر میری"
کای داد کشید.
جنی همونطور گریون که دست روی گونش میکشید
کیونگسو نمیفهمید روبروش چه اتفاقی میفته.
فقط از وجه جدید کای ترسیده بود.
نمیخواست کایو اینجوری ببینه.
"شما با این کارتون ابروی منو بردید ابروی شرکتمو اگه میرفتید سر خونه زندگیتون.."
پدرش همینطوری به سرزنشش ادامه میداد.
کای چشماشو چرخوند.
"هیچی بین ما نبود از وقتی که غید همه چیزو حتی پسرت بخاطر اون شرکت مسخره زدی..فهمیدی همه چییی. حالا حسابمو میبندی؟؟فک کردی من بچم؟؟؟"
قطرات اشک از چشمای کیونگسو جاری شدن.
اونا چی میگفتن اون زن کنار کای کی بود.
یعنی..یعنی
تاحالا فریادهای کایو به این شکل ندیده بود.
بغضش گلوشو چنگ میزد.
همه افکار توی سرش میپیچیدن. سرش گیج میرفت.
جلو رفت و دست کایو گرفت.
"کایی"
کیونگسو التماس گونه با صدای بغضیش به کای گفت تا تموم کنه.
کای برگشت و به چشمای اشکیش نگاه کرد.
کیونگسو دیگه نتونست جلوی سرفه هاشو بگیره و شروع کرد به سرفه کردن.
کای خودشو لعنت کرد اون دوباره نباید استرس میکشید.
"نمیدونستم جدیدا بچه داریم میکنی جونگین"
پدرش گفت.
کای برگشت و با خشم به پدرش نگاه کرد.
"بس کن...اون حالش خوب نیس"
با نوازشاش سعی میکرد کیونگسو رو آروم کنه.
"نفس بکش سو.."
سوهو با استرس وارد شدو سمتشون رفت.
"جونگ بس کن"
سوهو هول لب زد.
"کیم سوهو زودتر اینو جورو پلاسشو از عمارت من جمع کن."
پدرش گفت.
دیگه تا الان هرچی هیچی نگفته بود کافی بود نمیتونست خودشو بیشتر از این کنترل کنه نه با اونطور خطاب شدن کیونگسو..
"عوضی"
زیر لب با حرص گفت و روشو کرد سمت سوهو.
"جو.."
"جون کیونگسو رو ببر خونه."
کیونگسو با شنیدن این حرف هق بلندی زدو دست کایو گرفت.
"کاا..ی..نه..ن.."
"ببین کیونگسو اونطور که فک میکنی نیس...برات توضیح میدم.. برو خونه زودی میام پیشت سوهو پیشته..باشه سویی؟"
کای صورت کیونگسورو قاب گرفت و بهش گفت تا آروم باشه.
"اما.."
سوهو هل خواست مخالفت کنه.
"کیم جونمیون کاریو که بهت گفتم انجام بده."
با صدای داد بلند کای سوهو دست کیونگسوروگرفت و باخودش کشوندش.
کیونگسو دست سوهو رو پس زدو خواست سمت کای بره که سوهو مانعش شد.
"کیونگ"
"ن..کاییی"
ولی کای برنگشت بهتر بود تا کیونگسو از اونجا بره.
"کای..جوابمو بده..چرا جوابمو نمیدی"
کیونگسو زجه میزد.
آنقدر سرفه کرده بود گلوش میسوخت و به سختی حرف میزد..
کای پشت به اون سرشو پایین انداخته بود.
کیونگسو بعد بی قراری و دست وپا زدن بی حال شدو سوهو تونست از عمارت بیرونش بیاره.
"کیونگ خوبی؟"
کیونگسو جوابشو نداد.
اونا تونستن با یکی از راننده های عمارت برگردن خونه.
بارون گرفته بودو هرچی میگذشت شدید تر میشد.
توراه کیونگسو چیزی نگفته بودو فقط بی صدا اشک میریخت و این سوهو رو نگران میکرد.
سوهو در خونرو باز کردو کیونگسو رو آروم برد داخل.
دستشو روی شونهاش گذاشت و نشوندش روی کاناپه کنارش نشست و سرشو نوازش کرد.
"کیونگسو کای میاد پیشت"
سوهو از روی کاناپه بلند شدو سمت پنجره رفت.
"جونگین خدا بگم چیکارت نکنه"
سوهو زیر لب خیره به بیرون غرید
"الانه که دیگه بیاد گریه نکن"
"آخه تو اینجا دیگه چیکار میکنی"
سوهو با دیدن بازشدن در عمارت و وارد شدن جنی سریع به طرف بیرون دویدو از پله ها پایین رفت.
"سوهو..به کای بگو.."
جنی اشک میریخت.
"جنی باید بری..نباید ببینت خب،؟برو.."
سوهو سعی میکرد سریع برای جنی توضیح بده.
ولی دیر شده بود کیونگسو پشت پنجره به اون دو خیره شده بودو اشک میریخت.
"چی..میگی میگم.."
با هول داده شدنش توسط کیونگسو حرفش نصفه موندو متعجب کمی عقب رفت.
کیونگسو با صورت خیس بهش خیره بود.
"تو..کی.."
"کیونگ آروم باش ببین."
سوهو سعی داشت فضا رو آروم کنه.
جنی زبونش بند اومده بودو نمیدونست چی بگه.
کیونگسو دیگه طاقت نیوردو استینای جنی رو کشید.
"بهت میگم...تو کییی..هااا"
کیونگسو داد کشیدو جنی رو کنار زدو به طرف در عمارت پاهای بیجونشو به حرکت دراورد ولی هنوز قدمی برنداشته بود که بدن بی جونش توی آغوش کای فرو رفت.
"هیشش آروم باش سو من اینجام..اینجام.."
کیونگسو هق هق میکردو مشتاشو روی سینش میکوبید.
"ولم کن..برو پیش.. زنت"
زیر بارون خیس آب بودن .
کای دیگه طاقت نیوردو لباشونو بهم رسوند..
میبوسیدو میبوسید فقط میخواست کیونگسو آروم بشه.
بعد چند دقیقه لباشونو از هم فاصله دادو پیشونیهاشونو بهم چسبوند.
"آروم باش..عزیزم برات همچیو توضیح میدم بهم اعتماد داری دیگه اره؟؟ اونطور که فک میکنی نیس سو"
کای آروم زمزمه کرد.
کیونگسو که حالا آروم شده بود با چشمای خمارش به کای خیره بود.
جنی و سوهو گیج محو اونها بودن.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
کیونگسو روی کاناپه خوابیده بودو هراز گاهی سرفه خفیفی میکرد.
کای سعی داشت با حوله خیس تبشو پایین بیاره .
سوهو کنارشون نشسته بودو با پاش روی زمین ضرب میگرفت.
جنی هم کلافه دور خونه راه میرفت.
"کای بنظرت نباید ببریمش دکتر؟"
جنی گفت.
"همیشه همینطوریه بهتر شده بود که به لطف یکی..."
با یادآوری پدرش لبشو گزید.
رسما همچیزو باهاش تموم کرده بود.
گفت که دیگه پسری به نام اون نداره و نخواهد داشت.
"کای ولی دکتر نبردیش؟بدنش خیلی ضعیفه ".
سوهو نگران گفت.
کای کلافه هوف کشید.
"نمیدونم".
حوله رو روی دستای کیونگسو کشید.
"جنی اگه بخوای"
"چی چیو جونگین اگه بخوام من همه چیزو از دست دادم دیگه خوانوادم شرکت همه چی "
جنی دور خودش میچرخیدو کم مونده بود همونجا بشینه و بزنه زیر گریه.
"متاسفم."
"تقصیر تو نیس جونگین تقصیر اوناس"
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
نصفه شب کای همونطور غرق افکارش بود که کیونگسو از خواب پرید.
کای لیوان آبی دستش داد.
"خوبی؟"
کیونگسو سرشو تکون داد.
"مادر پدرم مجبورمون کردن..بخاطر شرکت بخاطر اینکه اگه بچه های دوتا از سهامدارای دوتا شرکت بزرگ باهم ازدواج میکردن سود خیلی خوبی نصیبشون میشد..
ما بخاطر راحتی خودمون جدا زندگی کردیم ولی فهمیدن..
باور کن کیونگ اون دوستمه هیچ حسی بهش ندارم..
باورم میکنی اره؟"
کای همونطور که موهای کیونگسورو نوازش میکرد
براش توضیح داد.
معلومه که باورَش میکرد حتی اگه همه حرفاش دروغ بودن.
کیونگسو فقط اون رو باور میکرد.
کیونگسو نمیتونست حرفی بزنه هنوز گیج بودو از طرفی گلوش میسوخت.
پس فقط سرشو روی شونه کای گذاشت و چشماشو بست.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
خب خب ما اینجا یه پارت چهارده داریم که ووت میخواد..🍼🍼
گربونت اون ستاره رو زردی کن.
خب خب بچه ها پدر کای روهم ارسال میکنیم به بلک لیستمون😉😉
کیونگسو که حرفی ندارم بچم واقعا مظلوم ترینه.
ولی دلم بره جنی کباب شد.
اره دیگه شماهم نظرتونو بهم بگید ابنباتا😘💫🍭
ووت.انتقاد.پیشنهاد..پذیرایممم
با روزای اپ جدید که مشکلی ندارید،؟
دوشنبه.سهشنبه.پنجشنبه.جمعه.
...Mia...
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
YOU ARE READING
My Savior
General Fiction🌚🌚 ..."دو کیونگسو پسری که که بعد از مرگ خانوادش تصمیم به خودکشی میگیره اما چی میشه که کسی که به دادش میرسه اون روی زندگی رو بهش نشون میده.."...🖤🖤 #kaisoo "copule: kaisoo" "Genre :Dark.Engst.dram.smut" کامل شده📝 ..by Mia.. 🖤🌚🖤🌚🖤🖤🌚🖤🖤🌚�...