کای به پسر مچاله شده توی بغلش خیره بود.
دیروز از نگرانی اتفاقی که ممکن بود باز بیفته نخوابیده بود و تا صبح بالا سرش بود.
دیشب هرکاری کرده بود راضی نشده بود بیمارستان بره و تا صب تو تب و لرز میسوخت.
دستشو رو پیشونیش گذاشت تبش پایین اومده بود.
و آروم خوابیده بود.
دستشو بین موهاش که هنوز خیس بود بردو
شروع به نوازشش کرد.
اون پسر خیلی آزار دیده بودو کای با فکر کردن بهش قلبش میگرفت.
اصن پدر مادری هم داشت،؟پس کجا بودن؟
سوالای مختلفی ذهنشو درگیر خودشون کرده بودن.
بلند شدو بهطرف آشپزخونه رفت
تا با درست کردن چیز گرمی خس خس گلوی پسرو بهتر کنه.
شیر جوش رو گاز گذاشت و شیرو داخلش ریخت. به میز تکیه دادو به اینکه چه بلاهایی ممکنه سر اون پسر اومده باشه دوباره به فکر فرو رفت.
دوست داشت کنارش باشه و ازش مراقبت کنه.
با اومدن به خودش و دیدن شیر که سرریز شده بود هول گازو خاموش کرد که همون لحظه صدای زنگ در به صدا دراومد
"خدا لعنتت کنه کیم سوهوو"
به جدواباد سوهو ی پشت در لعنت فرستاد و به شیر ریخته شده روی لباسش هوفی گفت.
و به طرف در راه افتادو با حرص بازش کرد.
"میمردی دیر تر بیای؟"
سوهوی متعجب بادیدن سرووضع کای کم مونده بود از خنده منفجر بشه.
"اوو کیم کای به چه وضعی افتادی"
و با خنده وارد خونه شد.
"میدونی شبیه کسایی که تازه بابا شدن دارن بره اولین بار شیر درست میکنن شدی؟"
و روی مبل نشست.
و دوباره به قیافه کای که با شیر یکی بود اشاره کردو خندید.
کای کلافه درو بست و به طرفش راه افتاد."فرقیم باهاشون ندارم"
سوهو با شنیدن حرفش خندشو خورد و برگشت طرفش."چیی؟باز چه غلطی کردی کای ..نکنه نک.."
کای به وضع خودش پوزخند زد.
"اره دارم بچه داری میکنم"
"هااه"
سوهو تک خنده عصبی زدو برگشت.
"چی میگی تو"
کای به طرف اتاق راه افتاد و به چهارچوب در تکیه زدو به کیونگسوی خوابیده خیره شد.
سوهو متعجب کنارش وایساده به داخل اتاق نگاه انداخت.
"جونگ..ین این..این"
"خودمم گیجم جون اذیت نکن"
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
"الان میخوای چیکار کنی جونگین؟"
سوهو بعد از شنیدن ماجرا از کای پرسید.
"نمیدونم کمکش میکنم"
"اما..خودت که میگی چیزی نمیگه"
کای کلافه دستی به پشت سرش کشید.
.....
کیونگسو از خواب بیدار شده بودو روی تخت نشسته بود .
میدونست کای مث بقیه نبود فرق داشت کمکش کرده بود برعکس کسایی که زندگیشو دیده بودنو ساده گذشته بودن.
ولی نمیخواست بهش توجهی کنه نمیخواست اعتماد کنه اعتماد کردن به کسی باعث شکستن دوبارش میشد.
آروم بلند شدو به طرف در حرکت کرد.
"هی چرا از جات بلند شدی کی بهت اجازه داد؟"
کای با دیدن کیونگسو ی توی چارچوب در که مث گچ سفید بود گفت و سمتش رفت و شونهاشو گرفت و برش گردوند طرف اتاق که..
"هی جونگین نکن..حتما کلافه شده"
سوهو به طرفشون اومدو با لبخند کیونگو روی مبل نشوند.
کای عصبی به طرفشون اومد.
"ولی تو..که"
"هی من سوهوام"
سوهو با لبخند دستشو جلوی کیونگسو گرفت.
کیونگ حرفی نزد بهش خیره موند.
کای کنار کیونگسو نشست لیوان شیری که به زحمت درست کرده بودو جلوی دهنش گرفت.
"بخور گلوت خوب شه"
کیونگ برگشت و لحظه ای به کای خیره موند و به کمک کای شیرو آروم آروم خورد.
"جونگین مطمئنی فقط یه روزه اوردیش ور دلت؟"
سوهو متعجب پرسیدو دستشو پس کشید.
کای ابروشو بالا برد و بهش نگاه کرد.
"منظورت چیه؟"
که صدای زنگ گوشی کای به حرفشون پایان داد.
کای با دیدن اسم پدرش روی صفحه عصبی به گوشی چنگ انداخت و تماسو وصل کرد.
"باز چی میخوای بابا"
کای با صدای عصبی و حرصی گفت اتفاقای دیشب ذهنشو بهم ریخته بودو حالا حوصله خانوادشو نداشت.
"الو جونگین پامیشی میای عمارت فهمیدی همین الان"
صدای عصبی پدرش به گوش رسید.
"اما بابا"
"همین که گفتم"
و قطع شدن گوشی.
کای گوشیو پرت کرد که یه لحظه باعث خفیف لرزیدن کیونگ شد.
"هی جونگین آروم باش"
سوهو گفت و شونه کایو گرفت.
"چرا دست از سرم برنمیدارن؟"
"به هرحال من جای تو بودم پامیشدم سریع خودمو میرسوند عمارت تو که نمیخوای به دست بابات بمیری نه؟''
کیونگ با شنیدن این حرف برگشت و به کای نگاه کرد.
کای کلافه هوفی گفت و بلند شد.
"پس تو اینجایی دیگه اره؟"
سوهو سرشو تکون داد.
کای به دنبال کتش از روی مبل بلند شد که یکهو دستش کشیده شد.
کیونگ با ترس دستشو گرفته بود.
کای به چشمای مظلوم پسر که التماس گونه نگاهش میکردن خیره شد.
"هی زود برمیگردم..سوهو اینجاس خب؟"
و دست کیونگو برای دادن اطمینان بهش آروم فشرد و دستاشو ول کرد.
کیونگ به دستای ول شدش خیره شده بودو. و به صدا کردنش توسط سوهو توجهی نمیکرد.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤زنگ و به صدا در آوردو نفس عمیقی کشید تا اعصابشو کنترل کنه این چند روز اتفاقات و کیونگسو کلافش کرده بودن ولی خانوادش که توجهی نداشتن.
درنهایت در توسط یکی از خدمه ها باز شد وارد شد .
"اجوشی پدرم کجاس؟"
"با مادرتون توی سالنن پسرم"
کای سرشو تکون دادو وارد سالن شد.
بی توجه به پدرش که سرش توی مجلات بود روی مبل با حرص نشست.
"جونگ آروم باش پسرم"
مادرش گفت.
"بابا میشه زودتر کارتونو بگید؟"
پدرش از بالای عینکش نگاه کوتاهی بهش انداخت و مجله رو روی میز گذاشت.
"عجله داری؟"
"شاید"
کای بی حس گفت.
الان واقعا حوصله بحث بااونارو نداشت.
مخصوصا بعد اتفاقای شرکت و اجبار کردنش به ازدواج با جنی بخاطر سود شرکتشون.
"بسه جونگین..بعد سه ماه اومدی به پدرومادرت سر بزنی اونم به زور من.. شرکتم که هیچی..کی بچه بازیاتو تموم میکنی؟"
پدرش عصبی بهش توپید.
"خودتون اینو خواستید مگه غیر اینه که بخاطر شرکت عزیزتون قید پسرتونو زدید؟"
" بسه جونگین رفتارت با پدرت درست نیس ما بحثشو تموم کرده بودیم!"
مادرش بهش تذکر داد.
"اونی که باید بس کنه شمایید نه من"
و با انزجار از عمارت بیرون رفت.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤کیونگ بعد از بسته شدن در دوباره همون حس های همیشگی به قلبش هجوم اوردن.
تنها شدن ..
بغض گلوشو چنگ انداخت.
پاهاشو توی شکمش جمع کردو سرشو روشون گذاشت.
"هی خوبی؟"
سوهو با دیدن حالش با نگرانی گفت و سمت پسر رفت.
کیونگ حس میکرد دوباره رها شده کایم مثل بقیه بود.
اونم ولش کرده بود.
بغضش شکست و اشکاش جاری شدن و شروع به هق هق کرد.
به این حس عادت داشت ترک شدن،رها شدن.
پس چرا نمیخواستش؟چرا نمیتونست باهاش کنار بیاد؟
نمیتونست ازش بگذره؟
سوهو با دیدن اشکای کیونگسو قلبش از مظلومیت گرفت و بغلش کرد."هی چیشدی"
کای فقط به خاطر چند لحظه بیرون رفته بودو قرار بود زود برگرده ولی این اون پسرو داغون کرده بودو سوهو اینو میفهمید.
اینم یه آغوش بود مگه نه؟پس چرا برای کیونگ مثل آغوش گرم کای نبود؟چرا جاشو پر نمیکرد؟
آغوشی که از مرگ برش گردونده بودو گرماشو بهش داده بود و گفته بود هنوز نه!
پس اون آغوش کجاست.
چشماشو بست و هق هق هاش بلند تر شدن.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
کای کلافه توی ماشین نشست و دستشو به فرمون کوبید.
"لعنت"
رفتار اونارو نمیفهمید سخت گیریاشون بهش بعد مرگ خواهرش.
دیگه بچه نبود که بخوان بهش بگن چیکار کنه.
کای با فکر اینکه
اگه اونا جدا زندگی کردن خودشو جنیو میفهمیدن اوضاع خیلی بدتر میشد
کلافه دستشو توی موهاش برد.
با صدای زنگ گوشیش و نمایان شدن اسم سوهو روش سریع یاد پسرو و اینکه تنهاش گذاشته بود شدو گوشیشو برداشت و تماسو وصل کرد.
"الو سوهو؟"
هول گفت.
"جونگین کجایی؟"
با شنیدن صدای لرزون سوهو
ترسید.
"چی شده؟حالش خوبه؟"
صدای نفس عمیق سوهو رو از پشت گوشی شنید.
"الان به زور دارو خوابوندمش حالش خیلی بده جونگین.. نمیدونی که بعد که رفتی کلی گریه کرد.."
کای دستشو کلافه به صورتش کشید نباید تنهاش میذاشت.
"دارم میام"
"کای معلوم هس داری با خودتو این بچه چیکار میکنی اصن؟"
سوهو سرش فریاد کشید.
با دیدن اوضاع کیونگسو بهم ریخته بود.
"میام"
قطع کردو سریع از عمارت بیرون زد.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
پارت شش تقدیم به ابنباتا امیدوارم خوشتون اومده باشه.
یکم طولانی نوشتم پس شمام بهم انرژی بدید دیگهه..😉
نظرتونو بهم حتما بگید💫💫.
پارت بعد فردا..
ووت فراموش نشه...
ووت.انتقاد.پیشنهاد..پذیرایم🍭💓💓
...Mia..
YOU ARE READING
My Savior
General Fiction🌚🌚 ..."دو کیونگسو پسری که که بعد از مرگ خانوادش تصمیم به خودکشی میگیره اما چی میشه که کسی که به دادش میرسه اون روی زندگی رو بهش نشون میده.."...🖤🖤 #kaisoo "copule: kaisoo" "Genre :Dark.Engst.dram.smut" کامل شده📝 ..by Mia.. 🖤🌚🖤🌚🖤🖤🌚🖤🖤🌚�...