۷

99 25 10
                                    

* این قسمت با خاطرات فلیکس کوچولو 9 ساله شروع میشه!*

20 نوامبر 2005

دفترچه خاطرات عزیزم

امروز بدترین روز زندگی من بود...میدونی تو تنها دوست منی که قض...وای چقدر سخته...چجوری میتونم بنویسمش؟ آه...باید برم از مامان بپرسم...خب کجا بودم؟ درسته! داشتم میگفتم تو تنها دوست منی که قضاوت...چرا اینقدر کلمات سخت وجود دارن؟ قضاوتم نمیکنی و بهم گوش میدی و به کسی حرف هایی که بهت میزنم رو نمیگی;اگه میتونستی به حرف بیای درست مثل دفترچه خاطرات تام ریدل قطعا ازم میپرسیدی چرا امروز برام بدترین بوده، مگه نه؟

اون پسر قد بلند کلاسمون دیوید که همیشه اذیتم میکنه رو یادته؟ امروز کیفی که مامان برای تولدم خریده بود رو با شیر کاکائو خراب کرد! مامان هم حسابی دعوام کرد...این پسر چرا اینقدر با من بدجنسه؟من که با کسی کاری ندارم همیشه هم خوراکی هام رو با الکس که کنارم میشینه تقسیم میکنم، حتی مداد رنگی هامو به سوزان دختر کوچولو کلاسمون قرض میدم تا نقاشی هاش دیگه سیاه سفید نباشن...مامان میگه سوزان بابا نداره یعنی باباش خیلی مریض بوده و رفته بهشت پیش جونیور همستر کوچولوم که پارسال از پیشم رفت.

من واقعا کار بدی در حق دیوید نکردم هیچ وقت ولی همش منو اذیت میکنه و وسایلمو میندازه دور یا پاره میکنه، خانم جانسون چند روز پیش به خاطر اینکه مشق های ریاضیم خط خطی شده بودن بهم منفی داد با اینکه کار دیوید و دوستش سم بود خودم با جفت چشمهای خودم دیدم که پشت میزم نشسته بودن و دفترم رو خط خطی میکردن...میدونی چیه دفتر جونم، هیچ کس حرفمو باور نمیکنه و همه بهم میگن کک و مکی زشت چشم بادومی من حتی نمیدونم معنی این لقب ها چیه!!

فکر کنم بهتر باشه برم مشقامو بنویسم ... راستی چان هیونگ امروز بهم یه ساز دهنی چوبی کادو داد گفت با عمو درستش کردن و چون درس داشته و عمو سرش شلوغ بوده دیرتر تونسته کادو تولدمو بهم بده، روی ساز دهنی با حروف کره ای یه چی نوشتن که من بلد نیستم بعدا از بابا میخوام برام بخونه و بهم یاد بده چجوری سازدهنی بزنم.

خداحافظ دوست جونم

25 نوامبر 2005

دفترچه خاطرات عزیزم

یادته بهت گفتم چان هیونگ بهم ساز دهنی چوبی کادو داده؟ امروز به بابا سازدهنی رو نشون دادم و برام چیزی که نوشته بود روش رو خواند " لی یونگ بوک شادی ما " من الان میتونم اسمم رو به کره ای بخونم و بنویسم، وای خیلی ذوق زده ام ...باورت نمیشه ولی روی تمام کتابام و دفترام اسممو نوشتم البته که حفظ نیستم سازدهنی رو گذاشتم جلو دستم از روش تقلید کردم خیلی شبیه نشده ولی خب اسم منه...وقتی مامان داشت با زن عمو حرف میزد شنیدم که میخوان برای آخر هفته بریم پیک نیک! من عاشق بازی کردن با چان هیونگم...امسال 12 سالش شده و همراه عمو به بچه های کوچولو تر از خودمون شنا یاد میده ;دلم میخواد پولامو جمع کنم و برای هیونگ یه هدیه بخرم ولی نمیدونم از چی ممکنه خوشش بیاد، فعلا 3 دلار جمع کردم .

What if نسخه فارسیWhere stories live. Discover now