"راوی فلیکس"
حدودهای ساعت 5 صبح اومدم خونه و دیگه مست نبودم ولی با جزئیات کامل میتونستم همه چیز رو به یاد بیارم، به محض اینکه اومدم خونه با چان هیونگ مواجه شدم که روی مبل خوابش برده، لپ تاپ و کاغذ های روی میز نشون میداد دوباره تا دیروقت کار کرده. به سمتش رفتم پتویی رو از مبل برداشتم و پوشوندمش تا سرما نخوره عینکش رو به آرومی از روی صورتش برداشتم و روی میز گذاشتم. به اتاقم اومدم تا قبل از اینکه همه چیز رو فراموش کنم توی دفترچه خاطراتم بنویسمشون. بدون عوض کردن لباس هام پشت میز تحریرم نشستم و مشغول نوشتن شدم...
دفترچه خاطرات عزیزمبرام مثل رویا میمونه تک تک لحظاتی که سپری کردیم، طی چند ساعت از دو تا غریبه تبدیل شدیم به دوست و در نهایت به خودمون جرئت این رو دادیم که قدم به دنیای هم بذاریم، با شنیدن صحبت های هیونجین دلم میخواد تا زمانی که زنده ام تحت هر شرایطی کنارش باشم و بیشتر بشناسمش، یه حس ماجراجویی جالبی درونم بیدار شده که من رو داره تشویق میکنه تا همراه هم اکتشافات جدیدی رو تجربه کنیم . نمیگم عاشقش شدم نه اصلا و ابدا! این حس هیچ شباهتی به عشق نداره ، احساس میکنم میتونم جنس نگرانی های این پسر رو درک کنم و کمکش کنم تا خود واقعیش رو به همه نشون بده چون ارزشمنده.
حس سرزندگی سراسر وجودم رو گرفته و شوق و ذوق یه پسر بچه 10 ساله رو دارم که به چیزی که مدتها آرزوش رو داشته رسیده.
زمانی که باهم داشتیم صحبت میکردیم فهمیدم از 16 سالگی سگی رو به اسم گامی بزرگ کرده و تک بچه بوده، مثل من عاشق رقصیدن و موسیقی، ورزش کردن و کتاب خواندن از سرگرمی های همیشگیش هستن و نقاش پر شوق و ذوقی که تمام توانش رو میذاره تا هنرجوهاش هم از خلق اثرهای مختلف روی بوم و کاغذ لذت ببرن.
تا قبل از اینکه بیشتر همدیگه رو بشناسیم فکر میکردم یه فرد سرد و خودخواه که فقط به خودش اهمیت میده ولی هیچ شباهتی با تصوراتم نداره و از این بابت خیلی خوشحالم، بابت زخم روی صورتش نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده حتی نمیخوام ازش بپرسم چون مطمئنم به وقتش هر زمان آمادگیش رو داشته باشه در موردش صحبت میکنه . صدای گرم ودلنشینش روی بند بند وجود حک میشه و از شنیدش نه تنها خسته نمیشم بلکه دلم میخواد تمام روز این صدا رو بشنوم.
توی کتاب ها خوانده بودم که گاهی آدمها به فردی برمیخورن که حس آشنایی داره و انگار سالیان سال همدیگه رو میشناختین و احساس آرامش و راحتی دارین کنار هم این یعنی فرد درست رو ملاقات کردیم فارغ از جنسیت و نوع رابطه این فرد میتونه عضوی از خانواده باشه، دوست، همکار یا معشوق!
سرگرم نوشتن بودم که با صدای گوشیم دست از نوشتن کشیدم نگاهی به پیام انداختم " امیدوارم راحت رسیده باشی خونه^^ میخواستم باهات تماس بگیرم ولی گفتم شاید خوابیده باشی... ممنونم که به زندگیم اومدی، حتی فکرش رو هم نمیکردم که حرف زدن باهات باعث بشه یه رنگ جدید به دنیام اضافه بشه! خوب بخوابی آپولوی من."
ESTÁS LEYENDO
What if نسخه فارسی
Fanfic' 𝘸𝘩𝘢𝘵 𝘪𝘧 ' ◜ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦٫ 𝘍𝘭𝘶𝘧𝘧٫ 𝘈𝘯𝘨𝘴𝘵٫ 𝘚𝘮𝘶𝘵 ◜ 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 : #Hyunlix ◜ 𝘈𝘶𝘵𝘩𝘰𝘳 : #Sooin ◜ 𝘚𝘢𝘵𝘶𝘳𝘥𝘢𝘺 من آدم سرسختی بودم از زمانی که یادم میاد داشتم برای رویاهام تلاش میکردم ، شکست های زیادی دیدم ا...