قبل از خوندن پارت جدید یچیزی بگم بهتون؟
این فیکو اصلا پیش بینی نکنید :)
حتی یه درصدم نمیتونید فکرشو کنید چه اتفاقایی قراره بیفته :)_______________________________
اون لعنتی مگه از این مدرسه ی کوفتی نرفته بود؟
زیاد طول نکشید که صدای رو مخش به گوشم رسید
×:به پدرم ماموریت خورده بود درسته من الان باید تو هواپيما میبودم در مسیر ایتالیا، ولی خب متاسفانه ماموریت لغو شد،عه اون عقب مونده رو ببیندختری که باهاش دشمن خونی بودم و فکر میکردم بعد دوسال از دستش راحت شدم الان برگشته؟اون احمق الان به من گفت عقب مونده
یونگی:بورام بازم چاخان گفتنو شروع کردی؟مطمئنی خوابی چیزی ندیدی
بورام:واسه گدا گشنه ای مثل تو قطعا رویاست
ببند بابا ای بهش گفتمو راه کلاسو در پیش گرفتم
نمیخواستم صندلی های ته کلاسو از دست بدم
کلاسای فاکی که تموم شد راه خونه رو در پیش گرفتم
الان ۱۰ دقیقه س در خونه وایستادم اما در نزدم چرا؟ میدونم با ورودم قراره هجوم حرفای تحقیر آمیزشون شروع بشه
و واقعا دیگه خسته شدم
کی میخوان بجای سرکوفت زدن بهم گوش بدن؟بلاخره با جنگ اعصابی که با خودم داشتم کلیدو انداختم و وارد شدم
و همون ثانیه ی اول قیافه برزخی پدرم و صورت قرمز مامانم نشون میداد قراره مغزم بازم به فاک برهتا مامانم خواست دهن باز کنه دستمو گرفتم بالا به نشونه تسلیم:سلام ،اجازه بده لباسمو عوض کنم میام پایین
صدای سنگین و عصبانی پدرم کور سوی امیدمم از بین برد:ما حرفی با تو نداریم ،فقط اینو بدون تا آخر امسال فقط میتونی اینجا بمونی،چون نمیخوام مسخره ی کل این محل بشم برای اینکه حتی نتونستی دبیرستانو تموم کنی،آخر امسال هر جهنمی که خواستی برو ولی نمیتونی اینجا بمونی
چیزی ته دلم ریخت اما نشونش ندادم سعی کردم صورتمو عادی نشون بدم
دستام یخ زد،زانوهام توانایی وزنمو نداشتن
نمیدونم چجوری خودمو به اتاق رسوندم فقط تونستم درو ببندم
و پشت به در بشینم و سرمو به در تکیه بدم
الان چیشد؟ من باید کدوم گوری برم؟ چیزی به پایان این سال تحصیلی نمونده بود
مگه من بچشون نیستم ؟چرا دارن باهام اینجوری رفتار میکنن؟مگه عملکردی که تو مدرسه دارم یا اینکه مردم راجبم چی میگن تعیین میکنه چقدر دوسم داشته باشن؟!
ضعفی شدیدی کردم باعث پاره شدن رشته ی افکارم شد
تعجبی هم نداشت جز اون شیرینی از صبح چیزی نخورده بودم
فکر کن با این اوضاع هر روز ازشون درخواست پول تو جیبی کنم....قطعا باید حرفای زیادی بشنوملباسمو عوض کردم و دستامو شستم تا برم پایین چیزی بخورم
هر سه تاشون دور میز بودن ،خیلی خوشحال داشتن میگفتن و میخندیدن ....اصلا من تو این خانواده جایی داشتم؟
KAMU SEDANG MEMBACA
Intangible |نامرئی
Fiksi Remajaچشماش هنوزم منتظر بود منتظر عشقی نافرجام °•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~•° ×:قسم میخورم نمیزارم زنت چیزی بفهمه.....اگر..اگرم فهمید تمام تقصیرارو بنداز گردن خودم خب؟من چیزه زیادی نمیخوام فقط یه زاپاس لعنتی باشم چیزه زیادیه؟! +:لطفا بس کن هیونگ تو خیل...