صداهای خنده ها اطرافیان تو سرم اکو میشد
بعد از چند ثانیه اینکه پلکامو از ترس بسته بودم ،تصمیم گرفتم بازشون کنم و ببینم چه بلایی سرم اومده
با دستام بزور رو چشممو تمیز کردم
تمام بدنم و سر صورتم پر از رنگ سبز بود
بالای سرمو نگاه کردم ،یه گالن رنگو جوری با طنابی بسته بودن که تمامش رو سر من خالی شده، ادامه ی طناب دسته اون دختره ی عوضی بورام بود که با لبخند چندشی نگاهم میکرد
چند ثانیه بیشتر زمان نبرد تا تعداد افراد دورم بیشتر و بیشتر شد که با خنده های مسخره گونه و گوشیای تو دستشون ازم فیلم میگرفتن، چشمام بشدت میسوخت و اطرافو تار میدیدم نه بخاطر اینکه رنگ رفته باشه تو چشمم، نه قلبم از این همه نفرت شکست، مگه من چیکارشون کردم که لایق این رفتارم؟!
حقیقتا توانایی شو داشتم تا موهای تمام اون دخترا رو از ته بکنم و پسرارو مجبورکنم تا به گوه خوردن بیفتن که بهم خندیدن
اما با حرفی که از دختر بغل دستیم شنیدم حتی نتونستم سرمو بلند کنم:سزاوار هرزگی بیشتر از اینم نیست
خوب میدونستم چیمیگه ، و نميتونستم با وحشی بازی بیشتر به شایعات دامن بزنم ،اون دخترا تمام کسایی بودن که از جیمین خوششون میومد و با دیدن اینکه اون فقط محترمانه باهاشون رفتار میکنه، و جدیدا بیشتر وقتش تو مدرسه پیشه منه ،حسادت و حرص چشاشون و پر کرده بود
فقط خداروشکر میکردم که این رنگا تو صورتم اجازه نمیده اشکام معلوم بشه
عجیب سردم بود این فقط یه گالن رنگ بود یا یه سطل یخ؟
تو این مدرسه ی کوفتی موقعیت های مزخرف مختلفی رو تجربه کردم، اما هیچوقت تا این اندازه احساس تحقیر نکرده بودم ،حس اینکه همه ی اینا جمع شدن تا فقط از احمق جلوه دادن من لذت ببرن حقه منه؟این که هیچکس حاضر نبود ازم دفاع کنه یا حتی کمکم کنه؟سعی کردم از بین جمعیت فرار کنم و برم بیرون که پسری که تو صف اول مسخره کردن من وایستاده بود هلم داد تا دوباره برگردم وسط
نفسی از سر درموندگی کشیدم و نگاه مرگباری به اون پسره ی احمق انداختم که یهو صدای داد بلندی توجه همرو جلب کرد: مسخره بازیو تموم کنید کار کدومتونه؟
جیمین با صورت وحشتناک داشت همرو نگاه میکرد میتونم قسم بخورم عصبانیتش ترسناک ترین چهره ای بود که تو عمرم دیده بودم ،با نگاهش نقشه ی قتل همشونو میکشید، قبلا صورت عصبانی شو دیده بودم ولی الان میتونم بگم صد مرتبه بدتر بود
تک تک افراد حاضر حتی اجازه ی نفس کشیدن به خودشونو نمیدادن
فرشته ی من تو اینجایی؟با دیدنش بارش اشکام به صورتم سرعت بیشتری پیدا کرد ،نزدیک تر اومد و نگاهی به سر وضعم کرد ولی هیچنگاهی تو صورتم ننداخت، وقتی دید اوضاع از چیزی که فکرشو میکرد خراب تره با داد بلند تری روبه جمعیت ادامه داد: گفتم این مسخره بازی کاره کیه؟
همشون لال شده بودن، میخواستم اسمشو صدا بزنم ولی میتونم قسم بخورم مسیر دهنم تا گلوم از کویرم خشک تر بود
سیاهی لشکرای اطرافمون به مرور کمتر شدن و حالا دیگه شر و کله ی مدیر پیدا شده بود....هه بالاخره تصمیم گرفت خودی نشون بده، با قیافه ی کاملا فرمالیته نگاهی به اکیپ اون دخترا انداخت و با لحنی که مگسم پر نمیداد گفت: کارتون واقعا بد بود دخترا سریع تر اینجارو تمیز کنید نمیخوام هیچ رنگی کف مدرسه بمونه
نگاهشو از اونا برداشت و با چهره ای که نمیشد چیزی ازش خوند به طرف من چرخید:و تو همین الان برگرد خونه نمیخوام با این سر وضع تو مدرسه بمونی فردا این موضوع بررسی میشه
و بعد نگاه اجمالی به جیمین انداخت :با شما هم صحبت دارم آقای پارک
جیمین از این همه بی تفاوت بودن اون مرد نسبت به این اتفاق و بلایی که سرم اومده از سرش دود بلند شد
جیمین:هیونگ من کمکت میکنم یکم صورتتو تمیز کنی اینجوری نمیتونی تا خونه برگردی
مدیر لعنتی چند قدم کوتاهی که رفته بودو برگشت و با لحنی سرزنشگر و عصبانی به جیمین گفت: نیازی نیست هیچکمکی بهش بکنی برو سر کلاست ،انقدر عقل داره که خودش ازپس کاراش بربیاد
دلم نمیخواست اون عوضی بیشتر از این جیمینو تحت فشار بزاره :حالم خوبه نگران نباش میتونم انجامش دادم
و پلکامو برای اطمینان دادن بهش محکمبستم.........اخمش هنوزم رو صورتش بود سرشو آروم تکون داد و به سمت کلاسش رفت ،منم برای اینکه بیشتر از این اون عوضی نره رو مخم سریع به سمت حیاط رفتم ، سعی کردم موهامو و صورتم تا حدی که از اون حالت وحشتناک در بیام تمیز کنم اما بی فایده بود
هیچ راهی نیست و قطعا نمیتونستم همین جوری تا خونه پیاده برم، کیفمو که قبل از اینکه بیرون بیام از کلاس بر داشته بودم و باز کردم و تمام پولی که داشته مو کف دستم ریختم، میشد باهاش یه تاکسی گرفت ولی باید تا دو روز قید سیگارو میزدم........از این همه بی چارگی کلافه شدم :گور باباش دو روز نمیکشم نمیتونم اینجوری برگردم تا مسخره همه بشم
با همون وضع تا خيابون اصلی جایی که تاکسیا بود رفتم، واسه اولینتاکسی که چشمم خورد دست تکون دادم بعد از اینکه جلوی پام وایستاد با نگاهی عجیب که انگار یه هیولا یا موجود فضایی دیده نگاهم کرد:پسر جون اینچیه رو سر و صورتت ؟!ماشینمو کثیف نکنی؟! تازگی کلی پول کارواش دادم
ESTÁS LEYENDO
Intangible |نامرئی
Novela Juvenilچشماش هنوزم منتظر بود منتظر عشقی نافرجام °•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~•° ×:قسم میخورم نمیزارم زنت چیزی بفهمه.....اگر..اگرم فهمید تمام تقصیرارو بنداز گردن خودم خب؟من چیزه زیادی نمیخوام فقط یه زاپاس لعنتی باشم چیزه زیادیه؟! +:لطفا بس کن هیونگ تو خیل...