Yoongi pov:
با خستگی زیادی دستي به گردنم کشیدم و مالشش دادم، صاحب کار عزیزم یجوری ازم کار میکشید که واقعا شکمیکردم منو یه انسان میبینه یا.....
من واقعا موندم یه رستوران به این کوچیکی چرا باید انقدر سفارش پیک داشته باشه
با یاد آوری عزیزکرده قلبم ،کیف پولمو در آوردمو جای عکسشو نوازش کردم، درسته همین دیشب دیدمش اما بازم دلم براش تنگ شده بود
هرچند یه هفته ای میشد که خیلی عجیب رفتار میکرد، چندبار ازش پرسیدم که اگر مشکلی هست بهم بگه ولی فقط گفت چیزه مهمی نیست و به موقعش بهم میگه.....منم اصرار نکردم من دوس ندارم اذیتش کنم
سرمو اطراف چرخوندم با ندیدن صاحب رستوران آقای کیم و صندوقدار، یواشکی به سمت کمدم رفتم....دقیقا یه ماه بعد اینکه کارمو اینجا شروع کردم آقای کیم بهم اعتمادکرد، کارت هویتم و بهم پس داد
کلیدو تو قفل چرخوندم بعد باز شدن در با دیدن جعبه ی آبی تیره با ذوق خندیدم و جعبه رو تو دستم گرفتم و بازش کردم، برای بار هزارم دستمو روی ساعت داخل جعبه کشیدم
این ساعتو تونستم بعد از ۴ ماه پسنداز حقوقم بخرم، دلم نمیخواست برای تولد جیمینم دست خالی پیشش برم چون سرم شلوغ بوده و وقت نکنم کادوی خوبی براش بگیرم
بعد سوال کردنای پشت سرهم ازش فهمیدم خیلی ساعت دوس داره و لازمم داره، چونمثل اینکه ساعت قبلیش خراب شده
با صدای زدن اسممتوسط آقای کیم از جا پریدمو جعبه رو سرجاش برگردوندم: یونگی بدو بیا که کلی سفارش داریم هوا هم ابریه بیا زودتر راه بیفت غذا رو به موقعدست مشتریا برسونی یه موقع دیر نشه
لحظه آخر قبل این اینکه درو قفل کنم.....جعبه رو برداشتم و تو لباسم قایمش کردم، ممکنه کارم خیلی طول بکشه و نتونم برگردم تا کادو جیمینرو بردارم امشب تولدش بود و میخواستم کادومو بهش بدم......امیدوارم خوشش بیاد
تمام سفارشارو تو باکسم جا دادمو بعد مطمئن شدن از اینکه جعبه جیمینم نمیفته سوار موتور شدم ،آقای کیمراس میگفت هوا بشدت ابری بود و رعد وبرق مدام آسمون خاکستری رو رنگی میکرد
سفارشا اونقدر زیاد بود که حس میکردم موتورم سنگین تر شده، بخاطر بارونم نمیتونستم با سرعت خیلی زیادی رانندگی کنم، با یاد آوری که چجوری و به چه مصیبت و مشقتی تونستم یاد بگیرم خنده ام گرفت
با زنگ خوردن گوشیم پشت چراغ قرمز که ثانیه های آخرش بود ایستادم و با دیدن اسم جیمین با خوشحالی زیادی گوشیو به گوشم چسپوندم، جوری تنظیمش کردم که وقتی رانندگی میکنم تو کلاهم بمونهو نیفته
خیلی پر انرژی جواب دادم: سلام جیمین هیونگگگ
صدای بی حالش و ناراحتش تمام خوشحالی لحظه ایم رو پروند: سلام هیونگ ، میتونی صحبت کنی؟
VOUS LISEZ
Intangible |نامرئی
Roman pour Adolescentsچشماش هنوزم منتظر بود منتظر عشقی نافرجام °•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~•° ×:قسم میخورم نمیزارم زنت چیزی بفهمه.....اگر..اگرم فهمید تمام تقصیرارو بنداز گردن خودم خب؟من چیزه زیادی نمیخوام فقط یه زاپاس لعنتی باشم چیزه زیادیه؟! +:لطفا بس کن هیونگ تو خیل...