خوشگلام یه چیزی قبل خوندن این پارت بگم این پارت رو برای ۱۰ سال پیش تصور کنید چون تقریبا سعی دارم واقعیتو براتون بازسازی کنم ،از هر لحاظی چه تکنولوژی یا افکار مردم راجب افراد گی قطعا مثل الان نبوده پس لطفا درککنید
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^Yoongi pov:
جیمین با شنیدن خبر لبخند خوشحالی زد و بعد گفتن به من سمت دوستاش رفت
آقای چان: بچه ها خوب به حرفم گوش کنید، مدرسه یه اردوی ۳ روزه براتون ترتیب داده،مقصدش طبیعت اطراف دائه گو هست ، برگه هایی که توسط نماینده های کلاستون میفرستم تمام اطلاعات و هزینه ها داخلش هست، تا دو روز آینده فرصت دارین راجبش با خانواده تون صحبت کنید و برای شرکت تو اردو ثبت نام کنیدعالی شد .....من دقیقا باید چه غلطی کنم؟ جیمین میخواد با دوستاش به این اردو بره قراره قلبم سه روز از دوریش از جا کنده بشه؟ اگر تو این سه روز اتفاقات بدی بیفته باید چیکار کنم؟
درد بدی از تو قلبم رد شد، حتی فکر کردن به اینکه قرار نیست جیمینو سه روز ببینم هم عذاب آور بودتا وقتی زنگ به صدا در بیاد چشمام رو فرشته ی قلبم بود که چجوری کنار دوستاش با ذوق و شوق راجب اردوی مزخرف حرف میزدن
زنگ که به صدا در اومد از جام پاشدم و همین جوری که با نگاهم فرشته مو دنبال میکردم آروم آروم به سمت کلاس قدم برداشتم ، بهتره تا چند روزی که وقت اردو برسه اطرافش آفتابی نشم، درسته نمیتونم این سه روزو تحمل کنم اما به خودم اجازه نمیدم که با دیدن من از تصمیمش منصرف بشه اونقدر فرشته بود که با فهمیدن اینکه من نمیخوام برم پا سوز من بشه،از لبخند و ذوق خوشگلش معلومه دوس داره این اردو رو کنار دوستاش باشه
صبر کردم تا جیمین وارد سالن کلاسا بشه و بعد قدم هامو تند کردم تا برم سرکلاس کوفتیم
با دردی که جونمو درگیر کرده بود به سمت آخرین صندلی رفتم و خودمو انداختم روش ،یکی از بچه های کلاس وارد کلاس شد و با تخته شاسی و خودکاری که دستش بود پشت میز دبیر وایستاد:بچه ها ساکت!......خوب گوش کنید هر کسی میخواد به این اردوی سه روزه بره بگه که من اسمشو بنویسم و بهش فرم بدم ،تا دو روز آینده هم وقت دارید
بیشتر جمعیت کلاس به سمتش هجوم بردن و من پوزخنده دردناکی رو لبم نشست مثل اینکه تنها کسی که نمیره منم اگرم بخوام حتی نمیتونم برم ،اگر برم قراره با کی هم اتاقی بشم؟کی حاضره با من همراه بشه؟ همین طور منم نمیخواستم قیافه ی هیچکدوم شونو ببینم،حتی به خودم جرئت نمیدادم به جیمینم فکر کنم، هرگز حاضر نیستم سفرشو خراب کنم
معلم لعنت شده وارد کلاس شد چیزی از حرفاش و کتاب نمیفهمیدم و علاقه ای هم به فهمیدن نداشتم پس دفتر نقاشی نسبتا بزرگی که جدیدا خریده بودمو از کیفم در آوردم و روی میز گذاشتم، یکم بعد از اینکه با جیمین آشنا شدم اینو با نخوردن هیچی و نکشیدن سیگار برای دو روز خریده بودمتوش چی میکشیدم؟ رویاهایی که هیچوقت قرار نبود واقعی باشن، خودمو فرشته ی قلبمو نقاشی میکردم، قبل باز کردن دفترم نگاهی به اطراف انداختم هیچکدوم از بچه های احمق حواسشون به من نبود ،یا داشتن به حرفای دبیر گوش میکردن یا در حال ریز ریز حرف زدن باهم بودن، دبیر هم یه مرد بی اعصاب بشدت چاق بود،شکمش انقدر گنده بود که صندلیو کامل از پشت میز میاورد بیرون و میزاشت وسط سکوی جلوی تخته و میشست، چون شکم زیباش پشت میز جا نمیشد پس مطمئن بودم که قرار نیست به هیچ عنوان بلند بشه و بخواد چک کنه داریم چیکار میکنم، پاهامو تو شکمم جمع کردم و دفترو روی پاهام گذاشتم و رو آخرین صفحه ای که نقاشی نصفه و ناتمومی بود رو آوردم و دستی روش کشيدم ،دو روزی بود که تصمیم گرفته بودم یکی از رویاهای شیرین و دست نیافتنی بکشم،اما هر بار بخاطر ورود بدون اطلاع مادرم دفترو یجا میچپوندم و قایمش میکردم، وقتی میخواستم نقاشیو بکشم ناخودآگاه دستم به سمت لبام میرفت، طراحی م جوری بود که انگار جیمینم منو بغل کرده و داره منو میبوسه، به خودم پوزخند تلخی زدم هيچوقت این رویا واقعی نمیشه ولی.........ولی خیال پردازی که اشکال نداره...داره؟
![](https://img.wattpad.com/cover/348108797-288-k715211.jpg)
BINABASA MO ANG
Intangible |نامرئی
Teen Fictionچشماش هنوزم منتظر بود منتظر عشقی نافرجام °•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~°•~•° ×:قسم میخورم نمیزارم زنت چیزی بفهمه.....اگر..اگرم فهمید تمام تقصیرارو بنداز گردن خودم خب؟من چیزه زیادی نمیخوام فقط یه زاپاس لعنتی باشم چیزه زیادیه؟! +:لطفا بس کن هیونگ تو خیل...