••اسمات••
چشمم به دیک شق کرده اش افتاد که ...
واقعا نمیفهمم چرا انقدر مطیع و حرف گوش کن شدم ولی بیاین قبول کنیم بخاطر جذابیت و علاقه من به افسانه هاس نه ؟؟ ولی من خیلی دوست دارم بفاکم بده هوم ؟؟ شما دوس ندارین ؟ نمد
چون کامل لخت بود و منم همون لباسام تنم بود
اروم به سمتش رفتم چهارتا انگشت
هر دستمو گذاشتم لای باسنش و با انگشتای
شصتم فشارشون دادم و تو مشتم گرفتم یه لیس با نوک زبونم
به سر دیک مردونه و بزرگش زدم
و از بالا شروع کردم به پایین لیس زدم
( عققق چرا مجبورم اینجوری بنویسم ؟؟ )
اروم کلاهکشو وارد دهنم کردم و لبام و دورش حلقه کردم . اروم اروم مک های عمیق و صدادارم و شروع کردم و به پایین دیکش رسیدم که انقدر بزرگ بود با زور تو دهنم جا شده بود و عقق میزدم !بیضه هاشو تو دستم گرفتم اروم مالیدم و بازیشون دادم که ناله هاش بلند تر شدن .
بعد از اینکه چند بار دیکشو پمپ کردم با دستم نوکشو جلوی دهنم گذاشتم که کامش خیلی سریع داخل دهنم پر شد قورتش دادم و اهی کشیدم !
لعنتی گلوم خیلی بد میسوخت بخاطر ضربه هاشالبته بگم ناگفته نماند که اه هاش منو بیشتر تحریک میکرد و ناله های عمیق و بم مردونه ای میکشید
رفت و اروم رو تخت سلطنتیش نشست با دست به رون پاهاش اشاره کرد و من اروم رفتم و خب مدیونید بگید خجالت نکشیدم که بشینم رو پاهاش برای همین تردید داشتم ک با دستای بزرگ و تتو شدش دو طرف کمرم و پهلومو گرفت و بلندم کرد و گذاشت روی پاهای لختش
و باسد بگم من بخاطر تحریک شدگیم کم مونده بود به پاهاش بیفتم و التماس کنم از این کوچولوی بلند شده خلاصم کنه . اه لعنتی اون زیادی سکسیه !اروم روی پاهاش تکون میخوردم تا تحریک شدگیم و نبینه ولی خب انگار موفق نبودم ! دستش نشست روی دیکم و سرش رفت بین گردنم و بود کشید سرمو کج کردم تا مکان بیشتری بهش بدم !
اه ناخداگاهی کشیدم که صدای پوزخندش اومد
_به ددی بگو چی میخوای ( ددی ؟ ریلی ؟ کوکی رد دادی ؟ اربابببب)
+اهه ارباب منو خلاص کن لطفا هقق
_اومم شرط داره
+هرچی باشه قبولهه اههه
_نمیخوای بشنوی ؟
+اههه چرا چرا
_شرطم اینه پسرکوچولوم تو باید جلوی مادرم نقش بازی کنی که معشوقه منی !!
+واتتتتتت ؟؟ اههه باشههه باشه ولی اهههه چرا ؟
_نمیدونم چرا دارم اینو بهت میگم ولی اون بزودی میمیره و من دارم ارزوش و براورده میکنم :) ( قلبم ! کوکی تو پسر مهربون منی )
+اومم چشم ارباب ( هعیی ولی من یه حس غمگینی با حرف کوک گرفتم دستو بالم نمیاد بنویسم )
تعجب کردم که ارباب این حرف و گفت من فکر میکردم خوناشام ها احساس ندارن یا هیچی نمیفهمن ولی انگار اشتباه میکردم :)
دستشو روی دیکم پمپ کرد و چند بار مالید که بعد از دو مین اومدم تو دست و رون پاش ! استرس گرفتم که شاید دعوام کنه روی پاش و دستش اومدم !
اما برعکس انتظارم گفت
_افرین بیبی خیلی از کارت خوشم اومد :/
+اوم ارباب وظیفمه ممنونم ( تعظیم )
_نقشمون یادت نره ! فردا شب ساعت 8 مادرم میرسه و من شام و پایین میخورم و خونم و خوابیدنی میدی !
+چشم ارباب خوب بخوابید !
_اوم برو بیرون
+تعظیم ))
به اتاقم رفتم و حدودا ساعت 1 شب بود . یه دوش سرسری گرفتم و در اومدم موهامو با سشوار خشک کردم و لباسام و پوشیدم ! اروم دراز کشیدم رو تخت و چشمام و بستم نفهمیدم کی خوابم برد :)
( گوگولی انقدر کار کردی خسته شدی 😈 )صبح که پاشدم همه جا همهمه بود و خدمتکارا داشتن همه جارو تمیز میکردن چون قراره خانم بزرگ یا همون مادر ارباب بیان !
اما من هنوز اسم ارباب و نمیدونم بهتره از اون خدمتکار پیره بپرسم :)( خدا بخیر کنه )
به سمت خانم درساس رفتم
+سلام دوشیزه عذر میخوام میتونم چندتا سوال از شما بپرسم ؟
_بله پسرم بپرس
+میشه ام اسم ارباب و بهم بگین جرئت نکردم از کس دیگه ای بپرسم !
_اوم اه باشه پسرم اسم ارباب جونگ کوکه . جئون جونگ کوک . اونو من بزرگ کردم مثل پسرمه :)
+ممنونم دوشیزه نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم ممنون :)
خواهش میکنم :)
بعد از اینکه ناهارم و خوردم ارباب یا همون جونگ کوک اهم اهم همون ارباب ناهارشو خورد داخل سالن و رفت اتاق کارش . گفت که باید چندتا پرونده جور کنه !
رفتم اتاقم و تصمیم گرفتم تا بیکارم یکم بخوابم ..
____________
با حس دست های سنگینی که پهلوهام و مالش هاش چشمام و باز کردم و دیدم ارباب دستاش رو پهلوهامه و اروم مالششون میده
با دیدن چشمای بازم سرش و سمت گردنم برد .....
_____________________________________________
خوببب خوبببب خوببببب ریدر های گوگولی و مومن ! 😈
شرط پارت بعد 10 ووت و 10 تا کامنته ! :)) ساری نمیخواستم شرط بزارم ولی خب گذاشتم شایدم نوشتم نمدبا 781 نوشته شد
ووت و کامنت یادتون نره دوستون دارم :))),🦋🌖
YOU ARE READING
My Vampire / خوناشام من
Fanfictionکاپل : KOOKV / VKOK زانر : اسمات . خوناشامی . BDSM . اربابی . خشن . خدمتکاری . تایم اپ : روزی 2 یا 1 پارت طولانی خلاصه : تهیونگ پسری با اعتقادات متفاوت ک به هر افسانه ای علاقه داره و بهشون باور داره معتقده افسانه ها حقیقی هستن ولی کسی باور نمیکنه ت...