PART 6

258 21 10
                                    

V
________________________

با حس دست های سنگینی رو پهلوهام و مالش هاش چشمام و باز کردم و دیدم ارباب دستاش رو پهلوهامه و اروم مالششون میده

با دیدن چشمای بازم سرش و سمت گردنم برد
و نفس عمیقی کشید اه ارباب با قلبم چیکار میکنی داری بازیش میدی .

تو هنوز نمیدونی این قلب چقدر ضعیفه طاقت نداره وقتی باهاش اینطوری رفتار بشه .

معلوم بود کاملا تشنه اس و بیشتر تو این مواقع خون حیوون میخوره
یعنی مجبوره .
به خودش دستور داده که به غیراز اون تایمی که خون انسان میخواد از خون حیوون باید تغذیه کنه و سیراب بشه ‌ .

به هر حال قوانینی بود که خودش برای خودش گذاشته بود !

دستم و داخل موهاش بردم و اروم طوری که بشنوه زمزمه کردم :

+ارباب از خونم بخور

_اوم ته نباید اینکارو کنم تحریکم نکن که دندونای نیشم و دربیارم

+دندونای نیشتو در بیار داخل گردنم فرو کن و جریان خونمو قطع کن !

و داشتم ادامش رو میگفتم دندوناش رفت توی گردنم و درد بدی گرفت که بلند داد زدم و ناله کردم
که سی ثانیه دیگه یه لذت عجیبی تو بدنم پخش شد که بدنم سست شد و روی تخت افتاد که دستام و داخلش موهاش بردم و محکم فشارش دادم .

خونی که از گردنم بیرون میومد و داخل دهن ارباب خالی میشد رو حس میکردم و لذت میبردم .

مطمئنن کمی دیگه به ناله هام ادامه میدادم شق میکرد و من اینو نمیخواستم چون کمی دیگه دوشیزه جئون از راه میرسیدن و من دیگه باید تو نقشم فرو میرفتم !

بعد از چند ثانیه دندوناش رو از گردنم در اورد و لیسی به جای نیشاش زد که خونش بند بیاد .

وقتی سرشو اورد بالا به دندونای قرمز و چشمایی که از رنگ قرمز به مشکی میرفتن مواجه شدم .

ولی من هیچ وقت نمیفهمم چطور تو دو روز انقدر عاشق بوسیدنش شدم و در عین حال میتونم ازش متنفر باشم نمیدونم و نمیفهمم :) ولی من فقط خواسته ی قلبم و عمل میکنم !

نفهمیدم چطور شد که سرمو بردم جلو و دستم و پشت گردنش گذاشتم و لبام و رو لباش جا دادم .

مک های اروم و اهسته ای روی لباش میزاشتم و طعم خون خودمو از دهنش میچشیدم انگشتام و داخل موهاش به حرکت در اوردم و موهاش رو اروم نوازش کردم .موهایی که تا گردن رسیده بودن بازی خوبی و با انگشتام شروع کرده بودند و از خودم بیخود شده بودم .

وقتی به خودم اومدم دیدم روی تخت درازکش شدم و ارباب روم خیمه زده و در حال همکاری کردن باهامه . این ته خوش شانسیه لعنتی !

لبامون روی هم میخزید و صدای مک هامون اتاق و گرفته بود :)

سرشو ازم جدا کرد که چشم تو چشم شدیم چیزی نگفت و من از خجالت کار بدی که کرده بودم سرمو انداختم پایین تا گونه های سرخمو نبینه !

دستشو زیر چونم گذاشت و سرم و اورد بالا و گفت ؛:

_ببرکوچولوم نباید خجالت بکشی تو چیزی که دلت خواسته رو گرفتی !

+ارباب واقعا ...بب...ببخشید ... ن..نفهمیدم چطور ...ش..شد ..م...من

_ششش کوچولوم . کار درستی کردی !

و بوسه ی سطحی روی لبام نشوند /

( بغض ) :))))

+ارباب ..س..ساعت ..چ..چنده ؟

_ ساعت 7 اع

+ه..ها وای واییی فاککک دیر شد الان میرسن واییی

_ ششش ببرم یه ساعت وقت داری دوش بگیر و بعدش من برات ارایشگر و استایلیست میفرستم اتاقت تا امادت کنن چون این دیدار خیلی مهمه !!!

+ امم ممنون ارباب

بعد از اینکه ارباب رفت بیرون به سمت حموم رفتم و دوش کوتاهی گرفتم.

بیرون که اومدم با یه خانم جوان و ارباب که رو صندلی میز ارایشم نشسته بودم مواجه شدم
یه جیغ کوتاه کشیدم و پریدم داخل حموم
چون حوله تنم نبود فقط یه حوله روی گردنم انداخته بودم و مطمئنم اون ثانیه چشمای درشت شده استایلیست و دیدم ! اهه لعنت

صدایی بیرون از حموم شنیدم که گوشمو سپردم بهشون

_برو بیرون بعدا صدات میکنم

+چشم ارباب

تقه ای به درحموم خورد و صداش تو گوشم پیچید

_بیا بیرون

+امم باشه

و نمیدونم این شجاعت و از کجا پیدا کرده بودم که همونطوری با بدن کاملا لخت سفید و شفاف از حموم در اودم و یه نگاه به چشماش انداختم که به کمر و دیکم زوم شده بود .

اروم سمت کمدم رفتم و جلوش ایستادم تا لباسای مورد قبولشو انتخاب کنم و بپوشم ! یه ژاکت مشکی با رگه های طلایی مات برداشتم و از زیرش تاپ مشکی مجلسیم و پوشیدم .

یدونه هم شلوار جین چسبون ورداشتم که یه زنجیر کوچیک از جیبش اویزون بود .

صدای سردش به گوشم رسید :

......

______________________________

هیچ وقت فکر نمیکردم جای حساس تموم کردن انقدر خفن باشه 😈
اگه پارت بعد و میخواین بگین بهم :)
ووت و کامنتتت یادتون نره لطفا .

یه سوال تهیونگ در اینده توسط کوک تبدیل خوناشام بشه یا بفهمه که امگا هست کدوم ؟؟

با  813  نوشته شد ؛

دوستون دارم تا پارت بعد . ووت و کامنت :)))🦋✨

 My Vampire / خوناشام منWhere stories live. Discover now