صبح چشماشو باز کرد و با اتاق و تخت خودش مواجه شد با این فرق که یه عروسک به شکل خرگوش صورتی بغلش بود !
به یاد دیشب و خرفاش با اربابش افتاد و لبخند ریزی زد
تو دلش برای مهربونی اربابش که خودشو خشن جلوه میداد تک خنده ای کرد .چون ارباب اون عروسک و بغل ته ته گذاشته بود تا راحت خوابش ببره و نبود اربابش رو احساس نکنه و حتی از عطر خوشبوی خودش روی عروسک هم زده بود مه بوی خودشو بده تا ته احساس نبود کوک رو تو بغلش نکنه !
لبخندی زد و خوشحال از جاش بلند شد و به سمت سرویس اتاق خوابش رفت و بعد از انجام کارهای شخصیش و روتین صبحانش
از سرویس بیرون اومد تا لباس خواب هاشو عوض کنه !...
بعد از عوض کردن لباس خواب هاش لباس زیبایی به تن کرد و برای صبحانه اماده شد
از پله های طویل عمارت پایین رفت و به سمت سالن غذاخوری حرکت کرد .
اون حتی خودشم نمیدونست چطور خدمتکاری هست که سر ساعت غذا باید کنار اربابش می نشست . عجیب بود ولی دلنشین !
بعد از ده مین اربابش رو دید که از پله ها با ابهت خاص خودش پایین میومد ! اون مرد واقعا جذاب بود . چطور میتونست انقدر جذاب باشه ؟
بعد از اینکه از پله ها پایین اومد اون هم به سمت سالن غذاخوری رفت و با دیدن اینکه پسر هنوز سرپا منتظر اربابش ایستاده بود نیشخندی زد و صندلی خودشو عقب کشید و نشست
_بشین عزیزم
+چشم
بعد از نیم مین غذا خوردن تهیونگ به اتاقش رفت و روی تختش پراز کشید انقدر همینجوری موند با اینکه تازه از خواب بیدار شده بود و خوابش نمیومد خوابش برد !
با حرکت دستی کنار عضوش چشماش اتوماتیک بزرگ شدن و با ترس نشست رو تختش و چی باید میدید ؟
اربابش ؟ اونم نصف شب ؟ چرا ؟ اونم اتاق تهیونگ ؟ دارک نشد ؟جونگ کوک دستاش رو روی عضو تهیونک فشار داد و محکم مالید جوری که تهیونگ از درد جیغ کشید و چشماش خیس شد !
_بیبی بوی کامان ! ددی میخواد بکنتت
+اا .. ار.. ارباب ل..لطفاا اذیتم ن..نکنید
_خفه شو و دهنت و ببند
و همینطور بوی الکل زیر بینی تهیونگ پیچید ! فهمید اربابش مسته ولی دلیل بز این نمیشه به ته تحاوز کنه : نه مباید این اتفاق میوفتاد نه /
جونگ کوک دستای ته و بالا برد و با دست دیگه اش شلوار و باکسر تهیونگو همزمان کشید پایین
به ته از برخورد هوای خنک اتاق به دیکش پاهاش و جمع کرد
اما کوک با دستش مانع شد و دیک پسر کوچیکتر و محکم فشار داد !جونگ کوک بلند شد و شلوار و باکسر خودش و کشید پایین و در حرکت یه لحظه ای تیشرتش اونور اتاق روی زمین بود ؛
پاهای تهیونجو باز کرد و ندونسته چهار تا از انگشتاشو به زور وارد تهیونگ کرد !
وایسید ! اون رسما داشت به تهیونگ تجاوز میکرد
عضوش و مالید و تو یه حرکت وارد ته کرد در حالی که تهیونگ حتی کمی هم تحریک نشده بود و کوک لااقل باید دلش به عضو خوابیده پسر میسوخت اما همه چی برعکس بود ؛؛
فلش نکست »»»
با درد خیلی خیلی شدید دل و کمرش چشماشو باز کرد و خواست غلطی بزنه جیغش رفت هوا در انی از ثانیه تمام لحظه های دیشب به یادش اومد که چطور از هوش رفت اونم زیرکسی که روش کراش بود ( بوددد )
صدای گریش داشت بلند کیشد که با چشمای باز کوک مواجه شد
+ د لعنتی میدونی باهام چیکار کردی عوضی
کوک بعد از سه دقیقه سکوت و به یاد اوردن همه چیز کم مونده بود سرشو به دیوار بکوبه !
_وایسا ته من ... من نمیدونم چ..چچ..چطور این اتفاق افتاده ته من م..مم.مست بودم تهیونگ لطفا گ..گوش کن رد دندونام دست خودم نبود
+خفه شو لعنتی حالم ازت بهم میخورهه ازتت متنفرممم
و همینطور سرش رو با ملافه های زیرش کوبید
...
________________________________________گوش کنید من واقعااا ازتون معذریت میخوام امیدوارم درکم کنید این چند مدت خیلی اتفاق ها برام افتاد و من نفهمیدم چیشد لطفا درکم کنید ممنونم ازتون
بعد از چند ماه فکر کنم برگشتم و قراره ادامه بدم لطفا حمایتم کنید و بجای تهمت و... بهم انگیزه بدید لطفا ✨🙌🏼🦋
همه تون و دوست دارم و امیدوارم حمایتم کنید و تو درساتون موفق باشی :»»»
شرط پارت بعد که یه پارت هیجانیه : 20 کامنت بقیش بستگی داره به خودتون ولی ووت خیلی مهمه :»»»
دوستون دارم V
YOU ARE READING
My Vampire / خوناشام من
Fanfictionکاپل : KOOKV / VKOK زانر : اسمات . خوناشامی . BDSM . اربابی . خشن . خدمتکاری . تایم اپ : روزی 2 یا 1 پارت طولانی خلاصه : تهیونگ پسری با اعتقادات متفاوت ک به هر افسانه ای علاقه داره و بهشون باور داره معتقده افسانه ها حقیقی هستن ولی کسی باور نمیکنه ت...