PART 7

254 20 16
                                    

صدای سردش به گوشم رسید :

_تا بیست دقیقه دیگه تو سالن بزرگ میبینمت و من جوری نقش بازی میکنم که انگار تازه از شرکت برگشتم . مفهومه ؟

+بله ارباب چشم ...

_خوبه منتظرتم

+خودمو میرسونم .

ولی اون حتی اسمشم بهم نگفته بود و نمیدونست من میدونم .

لوسیون بدن رو از جلوی آینه برداشتم و کمی تو دستم ریختم که بوی گل نیلوفر تو اتاق بخش شد . اهه من عاشق این بوام .

از ترقوه هام شروع کردم و اروم دستمو رو بدنم حرکت دادم تا تموم بدنمو بوی خوب لوسیون بگیره .
به تمام بدنم لوسیون زدم که وقتی نفس می کشیدم بوی نیلوفر داخل بینیم و گلوم پخش میشد .

لباسایی که انتخاب کرده بودم و تنم کردم و اوه جا داره بگم

محض رضای فاک من چرا انقدر جذابمم ؟؟

هعیی واقعا تیپم خیلی خوب بود .
ببین شاید تعجب کنین اما برای این که نرینم تو نقش بازی کردنم شب قبل کلیی تو اینترنت درباره ی خوناشاما اطلاعات جمع کردم که اگه دوشیزه جئون ازم سوالی پرسید کم نیارم که به نقشمون پی ببره !
اره داوشم‌ به من میگن کیم‌ تهیونگ :/

( اعتماد به نفس تورو کاکتوس داشت سالی دوبار هلو میداد )

خلاصه بعد از ول کردن موهای نمناکم روی پیشونیم اروم از اتاق اومدم بیرون و به سمت سالن اصلی قدم برداشتم . چشمم به خدمتکارا افتاد چطور درگیر کارکردن بودن تا عمارت هیچ نقصی نداشته باشه .

گوشه ی سالن ایستادم تا دوشیزه از حیاط عمارت به داخل برسه و من باهاشون اشنا بشم .

وقتی تو افکارم غرق شده بودم و صدای درو شنیدم کمی دستپاچه شدم ولی زود خودمو جم و جور کردم و به جلو رفتم . با خانم پیر اما شیک پوش خیلی جذابی که واقعا شبیه ارباب بود روبرو شدم . نگاهی بهش انداختم و تعظیم کوتاه و نصفه ای کردم

+اوه سلام دوشیزه جئون واقعا خوشبختم از دیدنتون . شما خیلی زیبایید

_اه پسرم ممنونم لطف داری . میتونم باهات اشنا شم ؟؟

+بله بله حتما من کیم تهیونگ هستم همسر پسرتون

_اه خدایاا تو خیلی جذابی باور کن اگه همسر پسرم نبودی شاید به درخواست ازدواجت فکر میکردم :/ ( شل کن داوش با این سنت چیزایی خوبی میخوایی زیادیت نشه ؟ )

+اوه دوشیزه خجالتم ندین لطف میکنید !

_اخی کیوت

و مساوی شد با سرخ شدن لپ هام و با شنیدن صدای در دوتامون هم از بحث صحبتمون کشیدیم بیرون و سمت در چرخیدیم !

( نویسنده )

با شنیدن صدای در سر دو نفر به سمت در چرخید که تهیونک بعد از دیدن اربابش به سرعت نقشه ای رو که جئون حتی راجبش نسپارده بود و اجرا کرد

به سمت اربابش دویید و با حلقه کردن دستاش دور گردن جئون بوسه ای عمیق روی لبهاش نشوند و

+اوه سلام کوکی خسته نباشی هانی :) ( من لف )

به وضوح شکه شدن جئون رو حس کرده بود برای همین با انگشتان اشاره و شصتش نیشگونه ریزی ازش گرفت تا به خودش بیاد .

_اه سلام بیبی خوبی ؟ روزت چطور بود ؟

+خوب بود هانی . اوه گاد حالت خوبه امروز نور خورشید واقعا ازاردهنده بود انرژی زیادی که از دست ندادی حالت خوبه ؟

_بیبی نکران نباش اصلا من حواسم به خودم هست

و با صدای سرفه کسی جئون سرش و سمت صدا چرخوند و با دیدن صورت چروکیده اما پوشیده شده با لایه ای نازک از ارایش مادرش حسابی جا خورد .
مطمئنا باید بدونید مادر اون یه خوناشام جوان و زیبا بود و قطعا خوناشام ها پیر نمیشن نه ؟ اما الان یه چیزی درست نبود
مطمئنا یه جار کار میلنگید که به اون و ته مربوط میشد !

+ما..مامان چ.چه....

_اوه کوک صبر کن خواهش میکنم بزار توضیح بدم لطفا !

+..ما..مامان ... نم..نمیفهمم

_کوکی من طلسم شدم !

+چ..چچ‌..چی ؟ م..مم..مما...مامان

___________________________________

و اره بازم جای حساس :)) دوستون دارم
ووت و کلمنت یادتون نره ‌ .
و یه چیزی این پارت نسبت به پارت های قبل کوتاه تر بود چون واقعا خوابم میاد اینم نوشتم که بخونید و یه حالت تیزر مانند داشت

ووت و کامنت از یاد نره :)
V

___________&&&___________________

 My Vampire / خوناشام منWhere stories live. Discover now