صدای سردش به گوشم رسید :
_تا بیست دقیقه دیگه تو سالن بزرگ میبینمت و من جوری نقش بازی میکنم که انگار تازه از شرکت برگشتم . مفهومه ؟
+بله ارباب چشم ...
_خوبه منتظرتم
+خودمو میرسونم .
ولی اون حتی اسمشم بهم نگفته بود و نمیدونست من میدونم .
لوسیون بدن رو از جلوی آینه برداشتم و کمی تو دستم ریختم که بوی گل نیلوفر تو اتاق بخش شد . اهه من عاشق این بوام .
از ترقوه هام شروع کردم و اروم دستمو رو بدنم حرکت دادم تا تموم بدنمو بوی خوب لوسیون بگیره .
به تمام بدنم لوسیون زدم که وقتی نفس می کشیدم بوی نیلوفر داخل بینیم و گلوم پخش میشد .لباسایی که انتخاب کرده بودم و تنم کردم و اوه جا داره بگم
محض رضای فاک من چرا انقدر جذابمم ؟؟
هعیی واقعا تیپم خیلی خوب بود .
ببین شاید تعجب کنین اما برای این که نرینم تو نقش بازی کردنم شب قبل کلیی تو اینترنت درباره ی خوناشاما اطلاعات جمع کردم که اگه دوشیزه جئون ازم سوالی پرسید کم نیارم که به نقشمون پی ببره !
اره داوشم به من میگن کیم تهیونگ :/( اعتماد به نفس تورو کاکتوس داشت سالی دوبار هلو میداد )
خلاصه بعد از ول کردن موهای نمناکم روی پیشونیم اروم از اتاق اومدم بیرون و به سمت سالن اصلی قدم برداشتم . چشمم به خدمتکارا افتاد چطور درگیر کارکردن بودن تا عمارت هیچ نقصی نداشته باشه .
گوشه ی سالن ایستادم تا دوشیزه از حیاط عمارت به داخل برسه و من باهاشون اشنا بشم .
وقتی تو افکارم غرق شده بودم و صدای درو شنیدم کمی دستپاچه شدم ولی زود خودمو جم و جور کردم و به جلو رفتم . با خانم پیر اما شیک پوش خیلی جذابی که واقعا شبیه ارباب بود روبرو شدم . نگاهی بهش انداختم و تعظیم کوتاه و نصفه ای کردم
+اوه سلام دوشیزه جئون واقعا خوشبختم از دیدنتون . شما خیلی زیبایید
_اه پسرم ممنونم لطف داری . میتونم باهات اشنا شم ؟؟
+بله بله حتما من کیم تهیونگ هستم همسر پسرتون
_اه خدایاا تو خیلی جذابی باور کن اگه همسر پسرم نبودی شاید به درخواست ازدواجت فکر میکردم :/ ( شل کن داوش با این سنت چیزایی خوبی میخوایی زیادیت نشه ؟ )
+اوه دوشیزه خجالتم ندین لطف میکنید !
_اخی کیوت
و مساوی شد با سرخ شدن لپ هام و با شنیدن صدای در دوتامون هم از بحث صحبتمون کشیدیم بیرون و سمت در چرخیدیم !
( نویسنده )
با شنیدن صدای در سر دو نفر به سمت در چرخید که تهیونک بعد از دیدن اربابش به سرعت نقشه ای رو که جئون حتی راجبش نسپارده بود و اجرا کرد
به سمت اربابش دویید و با حلقه کردن دستاش دور گردن جئون بوسه ای عمیق روی لبهاش نشوند و
+اوه سلام کوکی خسته نباشی هانی :) ( من لف )
به وضوح شکه شدن جئون رو حس کرده بود برای همین با انگشتان اشاره و شصتش نیشگونه ریزی ازش گرفت تا به خودش بیاد .
_اه سلام بیبی خوبی ؟ روزت چطور بود ؟
+خوب بود هانی . اوه گاد حالت خوبه امروز نور خورشید واقعا ازاردهنده بود انرژی زیادی که از دست ندادی حالت خوبه ؟
_بیبی نکران نباش اصلا من حواسم به خودم هست
و با صدای سرفه کسی جئون سرش و سمت صدا چرخوند و با دیدن صورت چروکیده اما پوشیده شده با لایه ای نازک از ارایش مادرش حسابی جا خورد .
مطمئنا باید بدونید مادر اون یه خوناشام جوان و زیبا بود و قطعا خوناشام ها پیر نمیشن نه ؟ اما الان یه چیزی درست نبود
مطمئنا یه جار کار میلنگید که به اون و ته مربوط میشد !+ما..مامان چ.چه....
_اوه کوک صبر کن خواهش میکنم بزار توضیح بدم لطفا !
+..ما..مامان ... نم..نمیفهمم
_کوکی من طلسم شدم !
+چ..چچ..چی ؟ م..مم..مما...مامان
___________________________________
و اره بازم جای حساس :)) دوستون دارم
ووت و کلمنت یادتون نره .
و یه چیزی این پارت نسبت به پارت های قبل کوتاه تر بود چون واقعا خوابم میاد اینم نوشتم که بخونید و یه حالت تیزر مانند داشتووت و کامنت از یاد نره :)
V___________&&&___________________
YOU ARE READING
My Vampire / خوناشام من
Fanfictionکاپل : KOOKV / VKOK زانر : اسمات . خوناشامی . BDSM . اربابی . خشن . خدمتکاری . تایم اپ : روزی 2 یا 1 پارت طولانی خلاصه : تهیونگ پسری با اعتقادات متفاوت ک به هر افسانه ای علاقه داره و بهشون باور داره معتقده افسانه ها حقیقی هستن ولی کسی باور نمیکنه ت...