05

160 22 0
                                    


همه از تهیونگ میترسیدن حتی مادراش هیچ کسی حریفش نمیشد حتی مینهو
مینهو دستور قتل جونگکوک رو داده بود حتی براش جایزه بگیر هم گرفته بود اما هیچ کسی نمیتونست موفق به کشتن اون امگا بشه

تهیونگ به امگاش همیشه افتخار میکرد...

تهیونگ خیلی ادم عصبی ای بود
به هیچ کسی رحم نمیکرد
هر کسی درمورد امگاش حرف بدی میزد رو شکنجه میکرد...
برای همین مینهو و بقیه دور از تهیونگ کاراشون رو انجام می‌دادند...
اما نمیدونستن که لیسا و جنی به تهیونگ همشو میگن
تهیونگ بهشون چیزی نمیگفت چون میدونست جونگکوک ناراحت میشه
اون میخواست کوک رو پیدا کنه به هر قیمتی که میشه
اون و لیسا و جنی تصمیم داشتن با هم نقشه ای بکشن تا برن پیشه کوک
اونا میدونستن که کوک تنها در پک ماه توی قلعه نفرین شده زندگی میکنه
میخواستن برن ولی یونگی فهمید اما به هیچ کسی نگفت چرا؟؟؟
چون همه حتی جونگکوک و هوسوک فکر میکردن یونگی با مینهو عه
درصورتی که یونگی با جونگکوک بود از همون اولم با کوک بود...
رفت تا با تهیونگ صحبت کنه...
دره اتاق رو زد وقتی اجازه ورود داده شد رفت داخل...

^تهیونگ میخواستم با-

_خفه شو حرفات تکراریه بازم میخواید جلوم رو بگیرید تا به کوک نزدیک نشم؟؟
همتون مثله همین یه مشت قاتل که چشنه ی خون رایانه
اون امگای منه نمیزارم حتی بهش نگاهم کنین

یونگی درو کامل بست سمت ته رفت و آروم بهش گفت

^من با جونگکوکم تهیونگ
همیشه بودن

_هه واقعا؟؟؟
اگر با کوک بودی اینکارا رو نمیکردی
اون پیشگویی احمقانه رو نمیکردی
کوک اینطور نیست کوک شرور نیست

^معلومه که نیست
تهیونگ میخوام بهم گوش کنی و وسط حرفم نپری
میخوام بهت بگم که چرا بهشون به دروغ گفتم کوک شروره
میخوام چیزی رو بهت بگم که این همه سال فقط منو جیمین میدونستیم و به هیچ کسی نگفتیم
میخوام راستشو بگم
باشع؟؟؟
لطفا بهم اعتماد کن

تهیونگ نگاهی به چشم های یونگی انداخت چیزی جز حقیقت داخلش نبود ...
یعنی میتونست بهش اعتماد کنه؟؟؟

_بگو

^گوش کن وقتی ریوجین جونگکوک رو حامله بود من باید با پیشگویی میدیدم دختره یا پسر امگاس یا الفا
وقتی دست به شکم ریوجین زدم دیدمش اون زیبا بود یک پسر با چشم های اقیانوسی که همه ستایشش میکنن
یک امگا
یک آواتار
یک خدا

تهیونگ وقتی کلمه اواتار رو شنید خشک شد..!!!

_چی؟؟؟

^گوش کن جونگکوک یک امگای اواتاره اون یک خداس
اون قویه اون خیلی نیرو و قدرت داره
اون نحس نیست اون شرور نیست
اون خیلی خوبه
اون بینظیره
مهربونه
نگرانش نباش
اما با تمام این ها جونگکوک دوتا شخصیت داره
و باید مراقب باشیم اما خیلی مهم نیست
من نباید به مینهو و بقیه میگفتم که کوک یک اواتاره چون اتفاق بدی میوفتاد
جونگکوک قرار نیست سلطنتی به باد بده اون قراره سلطنت واقعی رو ایجاد کنه
اما میخوام بهت چیزی رو بگم
قراره اتفاق بدی میوفته
قراره پادشاه خون آشام ها جونگکوک رو بکشه
میتونم پیشگویی کنم
پنجمه دسامبر ساعت دوازده شب شاهزاده رایان طلسم میشه و در قلعه ای زندانی میشه تا ابد ...
تنها الفای واقعیش میتونه اون رو از بوسه ی مرگ نجات بده اما چون هیچ کسی نمیتونه از اونجا عبور کنه این افاق نمیفته
تو به عنوان آلفای شاهزاده رایان شناخته نشدی ته
و شاه خون اشام ها اینو نمیدونه
میتونی نجاتش بدی

_یعنی چند روزه دیگه!!!
خدای من باورم نمیشه
به جونگکوکیم افتخار میکنم

تهیونگ خودش رو تخت انداخت و فقط بلند اشک ریختو گریه کرد
بالاخره میتونست کوکیش رو ببینه

_کِی کِییی میتونیم بریم؟؟
زود بگو!!!

^پس‌فردا شب باید بریم چون ممکنه مینهو بفهمه

_این خوبه ممنونم یونگی هیونگ
باید به جنی و لیسا هم بگی

~~~~~~~~

مجهز توی شب راه افتادن به هیچ کسی هیچی نگفتم
تهیونگ لیسا جنی و یونگیو جیمین باهم به سمت پک ماه میرفتن تا جونگکوک رو مطلع کنن تا حواسش باشه شاه خون آشام ها نزدیکش نشه
تقریبا نصف راه رو رفته بودن
به پک ماه رسیدم حتی نزدیک قلعه هم شدن که....

^وایستید

همه وایستادن و به یونگی نگاه کردن

_چی شده؟؟؟

^جونگکوک داخل قلعه نیست
میتونم حس کنم

*بهتره بریم تا ببینیم

رسیدن به اون مکان نفرین شده
از پل عبور کردن و از پله ها بالا رفتن

میخواستن در بزنن ولی در همینجوری باز شد
شکه و ترسیده راه رو ادامه دادن
اون قلعه کاملا تاریک و سیاه بود

~جونگکوک؟؟؟

*کوک منم جنی تو کجایی

=کوک

هیچ صدایی نیومد که....

کسی از پله ها اومد پایین و داد زد..

÷شماها اینجا چیکار میکنین؟؟

همه تعجب کردن ودف؟؟
چرا باید هوسوک توی قلعه جونگکوک باشه
و چرا یونگی این رو نباید بفهمه؟؟
دو نفر دیگه هم اومدن پایین و همه با شک بهم زل زدن!!!

^هوسوک؟؟؟
تو مگه نرفتی تو پکه خوشید زندگی کنی؟؟؟
چرا من نباید تورو تو پیشگویی هام ببینم؟؟؟

_جومگکوک کجاست؟؟؟

÷•°فکر کنم باید یک توضیحی بدیم

همه روی مبل نشسته بودن و به هوسوک زل زده بودن

÷راستش من یک پیشگو هستم
اینو به کسی نگفتم چون نباید همه ی پیشگویی ها گفته بشه
مخصوصا تو یونگی باید رعایت کنی

^ودف =/

_کوووک کجااسستتتت!!

÷خ-خب کوک رو بردن

•میخواستیم بریم دنبالش که شماها اومدین

×من فکر میکردم کوک تنهاس

÷نه بابا از همون پنج سال پیش منو کوک هماهنگ بودیم

_ودف؟؟؟

÷ودف

~خب بسه پاشیم گمشیم دنبال کوک

_مثله اینکه شما نمیدونین کوک رو قراره طلسم کنن زود پاشین انگار براتون مهم نیست نشستین دارین واسه من ودف ودف میکنید پاشیییننننن

ته عصبی گفت

همه پاشودن و به سمت پک خون اشام ها رفتن اونجا دیگه نزدیک نبود راه طولانی رو درپیش داشتن
نکته خوبش اینجا بود که هر چقدر هم دیر میرسیدن بازم میتونستن طلسم کوک رو به وسیله ته بشکونن
البته خیلی سخت قرار بود باشه
شاه خنگ اون ها نمیدونست کوک جفت داره

~~~~~~~~~

بوم

KISS |VKOOKWhere stories live. Discover now