15

101 15 0
                                    


صبح بود باید صبحونه میخوردن ..
پس به سمت اتاق جونگکوک راه افتاد تا برای صبحونه صداش کنه ...
خیلی دلش میخواست کوک رو مارک کنه...
یعنی اگر بهش میگفت قبول میکرد؟؟؟
دره اتاقش رو باز کردو داخل شد ...
به سمت تخت نزدیک شد..
دید .. اون فرشته کوچولو چقدر ناز خوابیده..
دلش نمیومد بیدارش کنه...
خیلی ناز خوابیده بود..
طوری نور به صورتش میخورد...که مژه های چشمش سایه افتاده بود...
و لب های سرخش .. اون موهای سیاه که روی صورتش بود...
خیلی زیبا بود..
دوست داش زود تر اون چشم های آبیشو باز کنه...
بغل تخت نشست و چند ثانیه بهش خیره شد...
با پشت دستش گونه و لپ نرمشو ناز کرد...
موهاش رو از روی صورتش کنار زد...

_بیبی کو بیدار نمیشی؟؟؟

_اون چشم های آبیتو باز نمیکنی ببینم؟؟؟

_بیدارشو امگای من..

موهاشو ناز کرد...
خم شدو لب هاشو بوسید ...
جای جایه صورتشو بوسید...
و صداش زد ...
مثله اینکه خواب کوک خیلی سنگینه!!
چرا بیدار نمیشه...
ته یکم ترسید .. نکنه اتفاقی براش افتاده باشه..

_کوک دیگه داری میترسونیم..

_کوووککک

دستشو برد تا نبض گردنشو بگیره ..
که یهو...
کوک بلند شد تهیونگ گرفت رو تخت پرت کرد ....
بلند خندید...

+نمیزاری بخوابم؟؟؟

تهیونگ که زهلش ترکیده بودو با چشمای گشاد شده که دهنشم باز بودو تند نفس میکشید ... گفت...

_دیوونه ترسیدم

+منم میخواستم بترسی

_از کِی بیداری؟؟؟

+از همون اول

_ودف؟؟؟

+ودف

بلند شدو سریع کوکو گرفت رو تخت کوبید !!!

_که منو میترسونی اره؟؟؟

+ترسو

_به من میگی ترسو؟؟؟

+اوهوم

_باشه حالا وایسا ...

+مثلا میخوای چیکار کنی؟؟؟

_وایسا حالا میبینی

+میخوای بترسونیم؟؟؟

_نه
پاشو بریم پایین صبحونه بخوریم

+ناراحتم

_چرا کوچولو؟؟

+من کوچولو ام؟؟

_نه
چرا اقا بزرگ؟؟

+باز به من گفتی پیر؟؟؟
ناراحت تر شدم...

_گوه خوردم

+مگه من گوهم؟؟

ته خنده ای کرد...

_چه ربطی داشت

کوک به صورت خیلی لوسو ناراحتی گفت...

+آخه همش منو میخوری
تو همش به من میگی پیر الانم گفتی گوه دیگه دوست ندارم

_غلط کردم :(

کوک لباشو آویزون کرد...
تهیونگ که دلش ضعف کرده بود از این حجم کیوتی و نازی خم شدو اون لبای گوگولی و اویزونو گاز گرفت..

_ دوست دارم مارکت کنم بعدش بکنمت فقط مال خودم باشی...

گفتو افتاد رو کوک بغلش کرد...
کوک که تعجب کرد و فقط سکوت کرد
چند ثانیه بعد ته تو همون حالت بلند شد و نگاهی به کوک کرد تا واکنشش ببینه..
که دید کوک با نگاه واد فاکی که با ی لبخنده کوچیک داره لباشو میجوعه ..
کوک بهش خیره شد وفتی قیافه ته رو دید پقی زد زیر خنده!!!

_چ-چرا میخندی جدی گفتم
دوست نداری؟؟

+نه قیافت خیلی خوب بود !!
دوست دارم باو

_باشه

کوک رو برایداستایل بغل کرد و کوک دستاشو دور ته چفت کردو باهم با خنده به پایین رفتن...

~~~~~~

بوم

KISS |VKOOKWhere stories live. Discover now