Part 3;

1.5K 295 16
                                    

در ماشین باز شد و توی زمانی کوتاه، تهیونگ روی صندلی کمک‌راننده نشسته بود.
هم‌زمان که ماشین رو روشن می‌کرد، بی‌مقدمه به حرف اومد:

_می‌خوام مدت‌زمانی که بیرون میاییم، بیشتر بشه.

ابروهای تهیونگ بالا پریدن و هم‌زمان که نگاهش رو به‌سمت کارآگاه می‌چرخوند، پرسید:

_چرا؟ من که گفتم فقط سه روز می‌تونم بیام.

جونگ‌کوک دنده رو عوض کرد و زبونش رو روی لب‌هاش کشید.

_همون سه روزه؛ اما ساعات بیشتر می‌شن و از سه ساعت، به شش ساعت تبدیل می‌شن. تا نُه شب.

تهیونگ متعجب‌تر از قبل کمی مکث کرد و بعد گفت:

_باشه، فقط... خوابگاه رو ساعت قبل هشت می‌بندن. آم... به‌خاطر قضایایی که پیش اومدن... می‌دونی؟

کارآگاه سرش رو تکون داد و هم‌زمان که راهنما می‌زد، پاسخ داد:

_می‌دونم. خودم با مدیرت صحبت می‌کنم.

تهیونگ سرش رو تکون داد و قبل از چرخوندن سرش به‌سمت پنجره پرسید:

_این دلیل خاصی داره؟

جونگ‌کوک تنها سرش رو به نشونهٔ منفی تکون داد و پسربچه حرف دیگه‌ای نزد. درواقع کمی گیج شده بود.
اون مرد یکهو تایم رو بیشتر کرده بود؛ درحالی‌که تهیونگ همین حالا هم عملاً بدون دلیل همراهش بود.
پسر دبیرستانی متوجه نمی‌شد که چرا اون دانشجو بعد از دروغ‌هایی که راجع به تهیونگ گفته بود، نه‌تنها همراهش رو عوض نکرده، بلکه تایم رو هم بیشتر کرده بود.
درسته که آقای هان به تهیونگ گفته بود که مجبوره همراه دانشجو بره؛ اما پسربچه این رو هم می‌دونست که اون مرد خیلی راحت می‌تونست بگه که تهیونگ رو نمی‌خواد.
جونگ‌کوک نیم‌نگاهی به پسری که کنارش نشسته و از پنجره به بیرون نگاه می‌کرد، انداخت و لب‌هاش رو با زبون تر کرد.

_می‌گم... حالا که حرفش شد، خیلی عجیبه که چند تا دانش‌آموز توی مدرسه‌تون یکهو خودکشی کردن، نه؟

ابروهای تهیونگ بالا پریدن. نگاهش رو از لاک‌های ناخن‌هاش که نصفشون رو جویده و کنده بود، گرفت و به‌سمت جونگ‌کوک چرخید.
بعد از نیم‌نگاهی متعجب، اخم‌هاش رو توی هم کشید و غرید:

_اصلاً هم عجیب نیست! تو به خودکشی چند نفر می‌گی عجیب؟ برات فقط همین‌قدره؟

ابروهای جونگ‌کوک با شنیدن جوابی که اصلاً انتظارش رو نداشت، بالا پریدن و پرسید:

_به‌جز عجیب، چی می‌تونم بهش بگم؟

تهیونگ دست‌هاش رو جلوی سینه‌اش توی هم گره زد و گفت:

_مشکل شماها همینه. ما تینیجرها و احساساتمون رو درک نمی‌کنید و تهش هم بهمون می‌گید عجیب. اصلاً می‌دونی نصف بیشتر آمار افسردگی توی همین سنه؟ می‌دونی تمام اون دانش‌آموزهایی که خودکشی کردن، پیش مشاور پرونده دارن و افسرده بودن؟ می‌دونی طرف چه چیزهایی رو تحمل می‌کنه و وقتی دیگه صبرش تموم می‌شه، خودکشی می‌کنه؟ بی‌خیال همه‌چیز می‌شه! تمام چیزهایی که می‌تونه توی زندگیش داشته باشه رو کنار می‌زنه و جون خودش رو می‌گیره، چون افکار توی ذهنش نمی‌ذارن که راحت زندگی کنه. بعد اسم خودکشی‌شون رو می‌ذاری عجیب؟ یکی‌شون دوست صمیمی من بود! متوجه‌ای؟ نه! البته که نه. برای تو این موضوع فقط یکی از هزاران مسئله‌ایه که توی روزنامه می‌خونی یا توی اخبار می‌بینی و تهش هم اسمش رو می‌ذاری عجیب.

8 Pm (Kookv)Where stories live. Discover now