Part.1 !اولین شوک

1.1K 110 32
                                    

با انرژی مسواک زد، لباس هاش رو پوشید و به موهای لخت و نسبتا کوتاهش حالت داد. از اتاق که خارج شد ضربه ی محکمی به درب اتاق برادرش کوبید و صدای فریاد چان همزمان با صدای خنده اش تو خونه پیچید.

- امیدوارم بترکی.

خندید و با یکی در میون طی کردن پله ها خودش رو سریع تر به مادرش که پایین پله ها ایستاده بود رسوند. خانم هان دست به کمر ایستاده و با اخمی مصنوعی نگاهش می‌کرد.

- پسر تو کی میخوای بزرگ بشی؟ افسرای کشور ما رو نگاه کن.

همزمان با نشوندن اخم بین ابروهاش خندید و لبش رو غنچه کرد و نزدیک شد تا صورت مادرش رو با دست هاش قاب بگیره. بوسه ی محکمی روی گونه های نرمش گذاشت و گفت.

- مادرعزیزم حرص نخور. پوست صاف و نرمت چروک میشه.

زن مسن پسر شیطون و شیرینش رو از خودش جدا کرد و چشم چرخوند، بعد با لحن مسخره ای گفت.

- تلاشت برای پیچوندن بحث ها قشنگه.
جیسونگ لب پایینش رو گاز گرفت و بعد گفت و گو رو کاملا به نفع خودش تموم کرد.

- درست مثل قیافم که به مادرم رفته؟!

درست زمانی که دستش رو زیر چونه اش گذاشت و متفکر به خانم هان خیره شد، پدرش روزنامه ی تو دستش رو بست و کناری گذاشت.

- عزیزم این یکی چان نیست که سر به زیر و مظلوم باشه؛ با حرف هاش خامت میکنه. ما فقط از پس پسر بزرگه بر میایم.

همون لحظه که چان از پله ها پایین می رفت و حرف های پدرش رو شنیده بود ایستاد، جیسونگ نگاهی به برادر بزرگترش انداخت و با حرفش به خنده افتاد.

- کم کم دارم مطمئن میشم که سر راهی ام.

بخاطر حرف برادرش سری به تاسف تکون داد و خنده اش رو برای جلوگیری از غر زدن های چان کنترل کرد.
برای خودش قهوه ای تو فنجون ریخت و به سمت میز صبحونه رفت.

هان جیسونگ افسر دایره جنایی، بیست و هشت ساله و دارای یه برادر بزرگتر به اسم چان. تو سئول زندگی می‌کنه و یه خانواده شاد که همه آرزوش رو داریم، بزرگترین دارایی اونهاست. مادر و پدری که عاشق هم شدن و ازدواج کردن و حاصل عشقشون شد بچه های شیرین و دوست داشتنی.

پسر کوچکتر خانواده بعد از خوردن مقداری از صبحانه ی خوشمزه ی سر میز، گفت.

- امروز یک دیر میام نگران نباشید، با فلیکس میرم بیرون. تا نه میام خونه که شام رو با هم بخوریم.

خانم هان با لبخندی گرم جواب جیسونگی که داشت لپ هاش رو پر از غذا می‌کرد داد.

- باشه پسرم فقط مواظب باش.

فهمیدن درهم رفتن چهره ی چان امری ساده تر از نوشیدن آب به نظر می رسید. با اینحال  ترجیح داد حرفی نزنه، چون در نهایت این موضوع به فلیکس و چان مربوط می‌شد، نه هیچکس دیگه.

BFF(minsung) Where stories live. Discover now