*****************************************
دست همه دیگر گرفته بودن توی پارک راه میرفتن و دور اطراف نگاه میکردن یهو سوهو گفت سهونا یه سوال بپرسم
سهون+ بپرس عزیزم
سوهو _ از کی فهمیدی که من دوست داری
+اهوم شاید از بچگی شاید از وقتی که پدرم میگفت تو باید با سوهو ازدواج کنی
سوهو چشم هاش ریز کرد گفت پس یعنی چون عمو گفته اومدی خواستگاریم
+نه دیونه معلومه که نه
_پس
+بزار از یه داستان شروع کنم
_خب باشه
+خیلی وقت پیشا من کای تائو بازی که میکردیم یهو تائو بهمون گفت که من میخوام با سوهو ازدواج کنم منم اعصابم خورد شد از اونجایی هم که کای میدونست من تو رو دوست دارم با هم زدیمش این قدر زدیمش که از همه جاش خون میومد
_ عجب گناه داشت
+تازه این که چیزی نیست بی بی افتاد دنبالمون که بزنتمون
_عجب+بلا های دیگه سرش اوردیم
_واقعا دیگه چی
+خب باز داشتیم بازی میکردیم که مامان تائو گفت سوهو عروس منه منم که نمی تونستم بلائی سر عمه بیارم وقتی داشتیم بازی میکردیم توپ کنار چاله گذاشتم تائو صدا زدم برات بیاره وقتی رفت توپ بیاره حلش دادم افتاد توی چاله
_واقعا هیچکس نفهمید
+چرا خودم زدم به مریضی
_عجباااا
_ دیگه چیکارا کردی
+خب یکی دوتا نیستن ولی خب بازم میگم
وقتی سرم تو کار خودم بود داشتم برا خودم بازی میکردم خب شما اومدید خونه مادر بزرگ از اونجایی هم که تائو این ها اومدن اونجا شما یه جا توی یه خونه بودید
داشتم تنهایی بازی میکردم که یهو تائو اومد ماشین من برداشت گفت میخوام با سوهو بازی کنم منم دوباره زدمش به بهانه ماشین_دیونه
+میدونی حالا که فکرش میکنم حقش بود اون که میدوست من تو رو دوست دارم چرا اومد بهت پیشنهاد داد سوهو اونشب که فهمیدم تا خود صبح گریه کردم
_ولی خب جواب من منفی بود
+من که نمیدوستم
_دوست دارم سهونا
+ولی من عاشقتم
بوسه آرومی روی لب های سوهو گذاشت دستش گرفت رفتن
End
بعدی کایهو 😉
میتونید ژانر انتخاب کنید