تهگی بی تی اس

138 8 2
                                    

‍ ‍ وارد سالن شدیم
الحق زیبا بود و مثل قصر می‌موند! بکهیون حق داشت طمع کنه و بخواد هر طور شده من و عروس این خونه کنه!
- کجا رو نگاه می‌کنی؟ دخترها و پسرها رو ببین!
با صدای بکهیون  نگاهم و چرخوندم تو سالن دیدم تقریباً چهل پنجاه تا زن و دختر  و مرد و پسر نشستن و یکیشون با یه لباس طلایی خوشگل مشغول رقص عربیه
کنجکاو پرسیدم: این‌ها کین؟ چه خبره؟
- فامیل و دوست و آشنا! سوهو  قرار عروس تهیونگ انتخاب کنه!
از حرکت ایستادم
- منظورت چیه؟ برای همین گفتی لباس رقص عربی بپوشم؟
- هر کی ناز و عشوه‌ی بیشتری داشته باشه و بتونه بهتر برقصه همسر تهیونگ می‌شه! آلفا تهیونگ  هر زنی و پسری  نمی‌پسنده!
تا اومدم اعتراض کنم دستم و کشید و به زور نشوند روی مبل
همه نگاه‌ها سمت من جلب شد و همه شروع کردن به‌پچ پچ
حتی صداشون به گوش خودم هم می‌رسید
- این خیکی کیه؟ چرا انقدر چاقه! می‌گن پسرمخافظ آقاست!
با تمسخر خندیدن
- زشته نه؟ وگرنه چرا روبند زده؟ همیشه با چادر چاقچوله!
بازم خندیدن
بکهیون کنار گوشم به حرف اومد
- نگفتم روبند نزن! آبروم و بردی!
حرصی به حرف اومدم
- من نخوام امگا اون شم کی رو باید ببینم؟ چشم نداره من و ببینه! همیشه مسخرم می‌کنه! بهم می‌گه خیکی!
زد تو صورتش
- چرا درورغ می‌گی پسر؟الفا با اون ابهتش میاد به تو می‌گه خیکی؟ اگه بگه هم حق داره! یکم خودت و نشون بده! روبند زدی! هزار تا هم لباس می‌پوشی زیر چادر! لابد فکر کرده با یه هیکل ناقص طرفه! بفهمه زیباییات و پنهون کردی به پات میفته!
- اون وحشی یه خنده رو لبش نمیاد! کل روز و پاچه این و اون و می‌گیره! زن‌ها رو اصلاً داخل آدم حساب نمی‌کنه! روزی یکی دوست دختر می‌گیره بیاد به پای من بیفته؟ تازه خودت خوب می‌دونی دستور باباست! بفهمه چادر و روبندم و در آوردم روزگارم و سیاه می‌کنه!
- اون با من! خودت و آماده کن برای مادرش یه خودی نشون بدی شاید چشمش و گرفتی!
کلافه نگاهم و ازش گرفتم دیدم نگاه سوهو  به منه
نگاهش و داد به بکهیون کنایه به حرف اومد
- چی شد تو مهمونی شرکت کردی بکهیون؟ مگه پیغام نفرستادم فقط دخترها پسر هایی که قراره برقصن و جزو گزینه‌های...
بکهیون  حتی نذاشت حرفش و تموم کنه
- یونگی هم می‌خواد برقصه!
همه خندیدن
حس حقارت بهم دست داد
بکهیون  به زور دستم و گرفت و بلندم کرد
تا اومدم باز اعتراض کنم خیلی جدی به حرف اومد
- به جون خودم امروز نرقصی حلالت نمی‌کنم! امروز باید به سوهو ثابت کنم هیچی از هیچ دختر و پسری کم نداری! می‌دونی چند بار تو رو برای تهیونگ پیشنهاد دادم و جلوی جمع و در و همسایه و دوست و آشنا با تمسخر و تحقیر ردت کرد؟‌ پای حیثیتم در میونه! 
خودم هم بدم نمیومد دهن همشون و ببندم! اگه به خاطر بابا نبود نمی‌ذاشتم کسی اینجوری مسخرم کنه!
روم رو برگردوندم و  چادرم  و در آوردم؛ ولی روبندم و نه
یه نیم تنه و شلوار حریر آبی ملیله دوزی شده تنم بود و پولک‌های سکه‌ای هم از کنار شلوار و نیم تنه آویزون بود و شلوار از دو طرف چاک داشت.
تا روم و برگردوندم همه نگاه‌ها سمتم جلب شد
سوهو هم متعجب ابرویی بالا انداخت
با پلی شدن موزیک لبخند دلبرانه‌ای زدم و با عشوه  سمت سوهوقدم برداشتم
با رسیدن به نزدیکیش موهام و تو هوا چرخوندم و شروع کردم به ضرب گرفتن بدنم... چون کلاس ژیمناستیک هم رفته بودم بدنم خیلی انعطاف‌پذیر بود و می‌توانستم هر حرکت سختی و که از پس هر کسی برنمیاد و به راحتی انجام بدم.‌.. بدون خستگی می‌رقصیدم و عشوه میومدم… دخترها و پسرها  هم با حسادت مشهودی نگاهشون به من بود و یه لحظه چشم برنمی‌داشتن
با پایان موزیک کمرم و تا جای ممکن خم کردم عقب و لبخند عمیقی زدم و چرخیدم طرف سوهو واکنشش و ببینم دیدم تهیونگ دست‌به جیب کنارش ایستاده و نگاهش به منه
حسابی خجالت کشیدم و تا اومدم روم رو برگردوندم روبند از سرم کشیده شد و.......

وانشات Where stories live. Discover now