سلام به روی ماهتون به چشمون سیاهتون 333>
همونطور که میبینید قچنگ های من * آه عمیق و طولانی * من یک ضعیف النفس سست عنصر هستم که بدبختانه بعضی وقت ها نصفه شب یهویی دریچه ی الهامات به روش باز میشه و خب منم هنوز یاد نگرفتم پیشنهاد های شرورانه ی نصفه شبی رو رد کنم-
بنابراین چیزکیک اینجاست آی گس؟ :(( وسط کلی بدبختی های زندگی من که به همون یه دونه استوری اصلیم هم نمیتونم سر وقت رسیدگی کنم اما فکر کنم که شاید نوشتن چیزکیک یه کوچولو حال خودم و امیدوارم حال شما رو هم خوب کنهㅠㅠ
من توی این سه چهار سال خیلی چیزها نوشتم و آنپابلیش کردم و نوشتم و آنپابلیش کردم. اما همیشه هم معتقد بودم نوشته های اول شخص و چپتر های کوتاه و صریح(؟)بدون پرداختن به توصیفات غیر ضروری که برای زیبا تر شدن فضای داستانی نوشته میشن به نوعی کلیشه و دوست نداشتنی هستن. چیزکیک اولین تلاشم برای نوشتن چیزی که دوستش نداشتمـه. با خودم گفتم حتی اگر نتیجه بد شد هنوز دنیا قرار نیست به آخر برسه-؟ و نهایتا توی پیچ و خم نوشتن یه چیز جدید ممکنه کلی چیز دیگه یاد بگیرم. برای همین اراده ی من برای پابلیش کردنش به مو بنده و هر لحظه ممکنه پاره بشه- اما واقعنی دلم میخواست که بنویسمش چون چیزی که ازش توی ذهنم دارم رو دوست دارم :< فکر کنم با خوندن چپتر اول یه کمی دستتون بیاد فضا قراره چه شکلی باشه ;-; پس از همون اولین چپتر اگر ازش خوشتون اومد یا خوشتون نیومد دربارهاش بهم بگیدㅠㅠ
خودمم نمیدونم چرا دارم این کار رو میکنم اما فکر کنم جدنی دلم میخواد که انجامش بدم- حالا اگر با همه ی چیزایی که گفتم خواستید پا به پای من و این بچه و مینسونگ لاوی داویـش قدم بزنید و بهمون یه فرصت بدید کلی کلی ممنونـتون میشم و از دور بهتون بغل بزرگ ِ بزرگ میدم :(((>💘💘
YOU ARE READING
˓ strawberry cheesecake ⋆ ᳝ ࣪◞
Fanfiction" ما تابستون رو از دست دادیم ؛ و خاطرات گذشته بین هیاهوی اولین بارون پاییزی گم شدن ، سپتامبر مثل شیر نسکافه ی سرد شده ی روی میز به نیمه رسیده ؛ و من از پشت پنجره ی کثیف اتاقم به رهگذر های تنهای اون بیرون زل زدم ʺ