" دزد ، دزده !!"
صدای فریاد کشیدن پسر قد بلند بود. بالای سر میزش ایستاده بود و بی وقفه فریاد میکشید، انگار فکر میکرد با صدای آهسته تر نمیتونه آدم های اطرافش رو قانع کنه.
"مهم نیست چی دزدیده باشه !! حتی اگر اون چیز ها کوچیک و بی ارزش باشن هنوزم دزد دزده !!!"
فکر کنم اسمش میونگ بود. درست نمیدونستم، چون هیچوقت لازمم نشده بود بدونم. گوشه ی راهرو به دیوار تکیه داده بودم و گیره ها رو باز میکردم تا دوباره به موهام بزنمـشون. مامان میگفت برای اینکه گیره های گربه ای به موهام بزنم دیگه زیادی بزرگم، پس من اون روز دو تا از ساده هاش رو انتخاب کرده بودم. ستاره ای و ساده، همون هایی که بعد از گربه ای ها بیشتر بیشتر دوستشون داشتم.
"آقای یوک، خواهش میکنم اینطوری داد و هوار نکنید ! میدونم که این موضوع ناراحتتون کرده و ما رو هم همین طور اما فکر میکنید از بین یه مشت دانشجو کی نیاز داره کرم دست و صورت بدزده؟ حتما جایی گمش کردید که حواستون نبوده، این همه سر و صدا برای چیه؟"
گیره ها رو سه باره باز کردم و بعد جلوی سرم بستمـشون. تا ' تقی ' صدا نمیکرد نباید مطمئن میشدی که بسته شده، مامان عصبانی میشد وقتی چیز های من رو زیر دست و پا پیدا میکرد.
"همینجا بود. خیلی خب؟؟ مطمئنم که بود. و گمش نکردم. اصلا موضوع این نیست که یه کرم دست و صورت سادهست. موضوع اینه که من نمیخوام وسایلم توی پانسیون لعنتی شما گم بشه، حتی چیز های کوچیک بی ارزشم"
چهار باره و پنج باره. جلوی سرم یه جورایی درد گرفته بود. اگر موهام رو با گیره کنار نمیزدم جلوی چشم هام رو میگرفت، مامان دوست نداشت چشم هام معلوم نباشن.
"آقای یوک ! دارید نظم اینجا رو به هم میریزید. از تایم مطالعه ی بچه ها ربع ساعت گذشته فقط به خاطر یه کرم دست و صورت لیمویی !!"
تق. تق. تق. احساس میکردم این استخون های جمجمهـمه که دونه دونه زیر فشار گیره ها شکسته میشه. دست هام ناگهانی بوی لیمو میداد، با اینکه مطمئن بودم مایع دستشویی توی مخزن پرتقالیه.
YOU ARE READING
˓ strawberry cheesecake ⋆ ᳝ ࣪◞
Fanfiction" ما تابستون رو از دست دادیم ؛ و خاطرات گذشته بین هیاهوی اولین بارون پاییزی گم شدن ، سپتامبر مثل شیر نسکافه ی سرد شده ی روی میز به نیمه رسیده ؛ و من از پشت پنجره ی کثیف اتاقم به رهگذر های تنهای اون بیرون زل زدم ʺ