part 7

33 8 0
                                    

نامجون روی پای جیمین کوبید و شدت خندیدنش بیشتر شد:
- وای، لخت اومدن!
هیونجین که با ذوق به گوشیش زل زده بود جواب داد:
- بچه‌ها؟ دارن میان.
و بعد از حرفش در باز شد و یونگی و مینهو با اعصابی خراب وارد شدن، و چند لحظه بعد با ورود جونگ‌کوک و فلیکس لایو هم به اتمام رسید. یونگی با وارد شدنشون و دیدن قیافه‌ی سرخ از خنده‌ی بقیه اخمی کرد و تا خواست حرف بزنه صدای پایی از پشت سرشون اومد، چرخید و به جونگ‌کوک که گوشیش رو توی جیبش می‌زاشت نگرید، جونگ‌کوک نیشش رو به عرض کونش باز کرد:
- داداش خیلی حال داد، دستت درد نکنه!
مینهو با اخم غرید:
- چیو دستش درد نکنه؟
فلیکس که درحال بستن در بود با لبخند جواب داد:
- با اتوبوس دنبالتون اومدیم! بقیشم فیلم گرفتیم فیض...
مینهو بی‌اعصاب گردنش رو عین نوک مرغ کج کرد و اشاره‌ای به جفتشون زد:
- همین الان گم می‌شین بیرون! یه شب که تو پارک بخوابین می‌فهمین ترس از دست دادن کون تو غربت یعنی چی!
جونگ‌کوک شوک‌زده میون حرفش پرید:
- اون سه‌تا بیشعور هم داشتن نگاه می‌کردن و مثل سگ می‌خندیدن!
جیمین با تعجب اشاره‌ای به خودش زد:
- کی؟ من؟
با لحن جیمین، جونگ‌کوک چندثانیه به خودش شک کرد و دوباره کولی بازی درآورد:
- جیمین نرین تو اعصاب من! کی بود با نامجون هی کامنت می‌زاشت؟
هیونجین با اخم گوشیش رو تو جیبش گذاشت:
- کثافت نامجون کجا کامنت گذاشته؟ داشت گریه می‌کرد.
و زیرلب ادامه داد:
- از سر خنده البته!
مینهو بعد از برانداز کردن اندام لختش و تصور این که یونگی چطوری به شورتش متصل می‌شد اخمی کرد:
- من نمی‌دونم کی دیده و کی نه! ولی الان همتون گم‌ شین بیرون.


                                   .      
                             


                                   . 
                                  
درحالی که چشم‌هاش تو خواب بود پاش رو روی اولین پله گذاشت تا پایین بره ولی لیز خورد و با کون ده تا پله رو پشت سر گذاشت، نامجون با دیدن جیمینی که مثل آبشار نیاگارا به پایین سرازیر شد دنبالش دویید:
- بگیرین اون بدبخت رو!
و با رسیدنش به پله‌ی آخر پاش گیر کرد و روی زمین ولو شد، فلیکس با نگرانی اسم نامجون رو فریاد زد و بی‌حواس هیونجین رو هل داد و دو نفری روی نامجون پهن شدن. جونگ‌کوک قهقهه‌‌ی از ته دلی سر داد و هرلحظه صدای خنده‌اش بیشتر بالا می‌رفت تا این‌که نگاهش به جلوی در یکی از واحدها برخورد کرد و در آنی خنده رو لبش ماسید.
- مایکل؟
با دیدن همون پیرمرد تو هواپیما وحشت‌زده بلند شد و تا خواست فرار کنه پای خودش هم لیز خورد و کنار بقیه که حالا وایساده بودن فرود اومد، پیرمردی که مایکل خطابش کرده بود با دیدن این صحنه ترسیده خودش رو بهشون رسوند و به جونگ‌کوک که کنار چهار نفر دیگه شق وایساده بود نگرید. به بقیه نگاهی کرد و روی نامجون متوقف شد:
- شیفو؟
جونگ‌کوک درحالی که نشیمنگاه دردمندش رو می‌فشرد مجددا قهقهه‌ای زد و دوباره به پیرمرد خیره شد، پیرمرد سرش رو چرخوند:
- مایکل پسرم؟ کجا می‌ری این موقع؟
فلیکس پیش دستی کرد و جوابش رو مودبانه داد:
- داریم می‌ریم یکم گشت بزنیم.
پیرمرد سری به نشونه‌ی تایید تکون داد و رو به جونگ‌کوک اضافه کرد:
- مواظب خودت باش مایکل این روزها نینجاهای شریدر زیاد شدن.
و راهش رو گرفت تا بره، نامجون با بدبختی به جونگ‌کوک که هنوز در حال مالیدن صندوقش بود نگرید:
- من کجام مثل شیفوئه آخه؟ شیفو تا زیر زانوهامم نبود!
جیمین نگاه غضبناکی سمت همشون انداخت و درحالی که خواب از سرش پریده بود به فلیکس گفت:
- کجا بریم؟
نامجون و هیونجین هم سوالی به فلیکس خیره شدن و تنها کسی که به کتفش هم نبود و با باسن مبارکش ور می‌رفت جونگ‌کوک بود.
- یه پارک سر کوچه هست، می‌ریم همون‌جا.
ده دقیقه بعد درحالی که وسط پارک دور هم حلقه زده بودن نامجون نگاهی به دور و برش می‌انداخت:
- جدی الان پرتمون کردن بیرون؟
هیونجین که با اقتدار پوکر بودنش رو حفظ کرده بود گفت:
- نه ما پرتشون کردیم بیرون.
جونگ‌کوک خودش رو بین جیمین و فلیکس، حامیان همیشگیش جابه‌جا کرد:
- جا قحط بود تا پارک؟
نامجون که هنوز هم به دور و بر می‌نگرید نظر خونه‌خراب کنش رو تفت داد:
- پارک فضاش بازه اگه خواستن تجاوز کنن نعره می‌زنیم...
جیمین با نیمچه اخمی جونگ‌کوک رو بیشتر به طرف خودش کشید:
- ببین به امید کی ما رو فرستادن تو غربت!
جونگ‌کوک که از وجنات غیرتی جیمین باخبر بود لبخندی زد:
- مرسی که هوام رو داری!
جیمین عاقل اندر سفیه نگاهش کرد، لازم نبود که بگه تنها هدفم اینه اگه کسی حمله کرد تو جلوم باشی، بود؟ نه! پس سریع نیشش رو به عرض درزش باز کرد و یه جنتلمن واقعی رو به نمایش گذاشت.
فلیکس همزمان که سرش رو روی شونه‌ی نامجون می‌زاشت گفت:
- یه روز هم نشده اومدین اینجا ولی کل یونایتد استیت اف امریکا رو به گوه کشیدین!
هیونجین هم سرش رو روی پای نامجون گذاشت:
- گوه نخور تو یکی، از کل زبان فقط همین رو یاد گرفته هی چپ می‌ره راست میاد می‌گه یونایتد! ای مرده شور جفتتون رو ببرن.
فلیکس چشم‌هاش رو بست و بیخیال گفت:
- خفه شو!
هیونجین هم با چرخیدن و حاضرجوابی حرفش رو زد:
- تو کون نامجون چپه شو.
نامجون اخمی کرد و بالاخره به جمعیت چشم دوخت:
- تو وجدان نداری از کون من مایه می‌زاری بی‌وجدان؟
جونگ‌کوک که تا الان ساکت بود بالاخره دهنش رو باز کرد:
- از دارایی‌های من مایه نزارین! اینجا کون همه‌ی شما مال منه، حق منه، سهم منه!
جیمین چپکی نگاهش کرد و نامجون ابرو بالا برد:
- حس می‌کنم اینجا خطر این که تو بهمون تجاوز کنی بیشتره تا از غیر خودی‌ها...
جیمین وسط زر زراشون پرید:
- جیش دارم!


                                 .                                   

   

                                .                                   


- زود باش تا همین‌جا نشاشیدم!
نامجون با چندش صورتش رو جمع کرد:
- ببند.
جیمین چشم غره‌ای رفت:
- تو باز کن! هنوز هم نمی‌دونم به چه امیدی با تو فرستادنمون اینجا.
نامجون که وجهه‌ی حاضرجوابش بیدار شده بود فرمود:
- که اگه یه مشت شاشو عین شما به مشکل خوردن بیارمشون دست‌شویی.
جیمین خفه‌شویی گفت و چشمش به دست‌شویی خورد.
- پیداش کردم! همین‌جا بمون تا من برم و بیام.
بعد از این‌که جیمین بیرون اومد پیش بقیه برگشتن و نامجون تا خواست بشینه هیونجین شیهه‌‌ای سر داد:
- وایسا منم ببر!
نامجون سرتاپای هیونجین رو زیر نظر گذروند و عصبی غرید:
- اینطور عینهو دیک خر قد کشیدی اومدی بالا که تهش من ببرمت دست‌شویی؟
هیونجین درحالی که دست نامجون رو می‌کشید تا سریعتر به دست‌شویی برسن غر زد:
- کولی بازی در نیار بیا بریم!
چند لحظه گذشته بود و درحالی که با آستینش دور دهنش رو تمیز می‌کرد رو به نامجون گفت:
- خیلی حال داد نامجون!
نامجون مبهوت به هیونجین خیره گشت:
- خوردی، دادی بیرون یا زدی که اینجور می‌گی حال داد؟
هیونجین تو تخم چشم‌های نامجون زل زد و با لحن بی‌حسی پاسخ داد:
- نه خوردم، نه دادم بیرون، نه زدم! نامجون من فقط...
نامجون‌ نگران نگاهش کرد و هیونجین افزودید:
- من فقط... اسهال کردم!
شاد و شنگول دستش رو روی شونه‌ی نامجون انداخت:
- تا به حال همزمان با عطسه نگوزیدی بفهمی آزادی یعنی چی!
نامجون خواست تشری بزنه، ولی هیونجین مهلت حرکتی رو نداد:
- عه دکه!
نامجون مسیر انگشت هیونجین رو دنبال کرد و به جایی که اشاره زده بود نگرید، خواست زری نوش جان کنه که هیونجین دستش رو عین گوز خر کشید و برد تا گوه‌های مورد نظرش رو بگیره!

بسته‌ی چیپس‌ها رو محکم گرفت و به سگی که یه گوشه لش کرده بود نگاه کرد، نامجون رو صدا زد و در ادامه‌ی حرفش گفت:
- نامجون سگ!
نامجون با اخم سگیش لب زد:
- سگ باباته بیشعور!
هیونجین مبهوت پس سر نامجون کوبید و به گوشه‌ای اشاره کرد:
- بی‌بکارت! سگ!
نامجو...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بسته‌ی چیپس‌ها رو محکم گرفت و به سگی که یه گوشه لش کرده بود نگاه کرد، نامجون رو صدا زد و در ادامه‌ی حرفش گفت:
- نامجون سگ!
نامجون با اخم سگیش لب زد:
- سگ باباته بیشعور!
هیونجین مبهوت پس سر نامجون کوبید و به گوشه‌ای اشاره کرد:
- بی‌بکارت! سگ!
نامجون با دیدن سگ سیاه بزرگی که گوشه‌ای پهن بود لرزی کرد، هیونجین بیخیال یکم نزدیک‌تر رفت:
- نامجون شنیدم اگه با لهجه‌ی آبادانی بهشون بگی کیروم تو هرچی سگه دنبالت می‌کنن!
نامجون لبخند شیطانی‌ای زد و با خربازی تمام کون تکون داد تا پیش سگ برن و به‌گایی جدیدی تو غربت بسازن! یکم صداش رو صاف کرد و هیونجین با هیجان بسته چیپس رو محکم گرفت، نامجون از ته دل فریاد کشید:
- کیروم تو هرچی سگه!
و لحظه‌ای که چشم‌های سگ باز شد و هیکل سگ‌تر از خودش نمایان شد نامجون خایه کرد، هیونجین بسته چیپس رو محکم‌تر از قبل گرفت و درست زمانی که سگ آماده شد پاچه بگیره با نامجون شروع کردن دوییدن تا کونشون رو سالم نگه‌ دارن! و این وسط هیونجین با گریه عربده می‌زد:
- من تو تیم خودتم! نامجون همیشه سگ صدام می‌کنه! تو یه تیمیم...
هنوز حرفش رو نزده بود که سگ صدای بدی درآورد، و با ترس چیپس‌هاش رو بیشتر به خودش فشرد.

                                      .                                    




                                     .       

chiki chiki bang bang | hopeminWhere stories live. Discover now