part 5

37 7 0
                                    

درحالی که چمدون‌هاشون رو دنبال خودشون می‌کشیدن چشمی چرخوندن تا فلیکس رو پیدا کنن، تو همین حال هیونجین سکوت رو شکست.
- نمی‌دونم چرا وقتی پیاده شدیم کل کادر پرواز بدرقه‌امون کردن.
نامجون در ادامه‌ی حرفش گفت:
- تازه دو دستی هم باهامون بای بای می‌کردن!
هیونجین آب‌نبات توی دستش رو یکم تکون داد:
- یکی از مهماندارهاشون این رو بهم داد و گفت پسرم جون عزیزت دیگه سوار هواپیما نشو!
مینهو وسط بحثشون پرید:
- بچه‌ها داداشم!
بچه‌ها مسیر انگشت مینهو رو دنبال کردن و به یه تابلو رسیدن که روش نوشته بود "ورود بیگ‌مندانه‌ی شما فرندزان را به یونایتد استیت اف امریکا فرندزانه هپی عرض می‌کنم. ولکام"(به عبارتی ترجمه: ورود بزرگ‌مندانه‌‌ی‌ شما دوستان را به ایالات متحده‌ی آمریکا صمیمانه تبریک عرض می‌کنم. خوش اومدید)
هیونجین پوکر به تابلو نگاه کرد و خطاب به مینهو گفت:
- مطمئنی این داداشته؟
نامجون حرف هیونجین رو تکمیل کرد:
- بیشعور رو سه سال فرستادن آمریکا که اینجور زبان یاد بگیره؟ فرندزان؟ می‌زد فرزانگان حال هممون خوش‌تر بود.
جونگ‌کوک نیشش رو نمایشی باز کرد:
- حالا ول کنین دیگه!
بعد سریع دست‌ آزادش رو بالا برد و زوزه کشید:
- یونگ‌ بوک، یونگ بوک!
یونگ بوک با شنیدن اسم خودش پیداشون کرد و مثل جونگ‌کوک زوزه وار جواب داد:
- یونگ بوک نه عزیزم، فلیکس!
گوه نخور آرومی گفت و به طرف فلیکس رفت تا بغلش کنه، اما امان از بیشعوری، بغل دو نفری تبدیل شد به آغوش هفت نفری!

                                      ***                                  

جونگمین با دومادهای بیشعورش و دخترهای گلش بالاخره از مراسم برگشتن و به طرف خونه‌ی خودش حرکت کردن، بعد از اینکه همه تو سالن مستقر شدن شروع به حرف زدن کرد:
- شما خوب می‌دونین که پسرهاتون بزرگ شدن و باید به تصمیم‌هاشون احترام بزارین!
همه سری تکون دادن و تایید کردن، پیرمرد دوباره ادامه داد:
- اگه بخواین محدودشون کنید فقط خودشون ضربه می‌بینن!
جماعت دوباره تایید کردن که پدربزرگ مثل همیشه ریلکس شونه‌ای بالا انداخت:
- فرستادمشون آمریکا پیش فلیکس!
جوری این حرف رو زد که انگار فرستاده بود سر کوچه تخم مرغ بگیرن و جونگ‌هو -پدر مینهو و فلیکس- به نشونه‌ی اعتراض بلند شد:
- یونگ بوک پدرجان یونگ بوک! من سر این اسم کارم داشت به طلاق کشیده می‌شد.
جمع چنان تو سکوت فرو رفت که انگار وسط مرغداری زنونه یه خروس فرستادن. ته‌هو هم از سرجاش بلند گشت:
- گوه خوردن رفتن!
رو کرد سمت جونگ‌هو و سرزنش‌وار گفت:
- بچه‌هارو فرستاده آمریکا تو هنوز شوک اسم بچه‌ی بیشعورت رو داری؟
جونگمین با عصا تو کمرش کوبید:
- کی بود تا الان هی حرف‌های من رو تایید می‌کرد؟
سوجین -مادر یونگی- شوک زده گفت:
- هرجایی هم نه، آمریکا؟
جونگمین برای تایید سرش رو بالا و پایین کرد:
- زیاد هم زنگ نزنین که اذیت بشن. من می‌رم بخوابم.
و جمع رو تو بهت گذاشت.

                                     *** 
                                 
بعد از اینکه لباس‌هاش رو عوض کرد پایین رفت و به فلیکس که هر لحظه یه نفر رو تو بغلش فشار می‌داد زل زد، بهشون که رسید فلیکس بغض کرد:
- داداشی؟
مینهو دست‌هاش رو باز کرد و قبل از اینکه برادرش رو بغل کنه جونگ‌کوک براش زیرپایی گرفت و با سر روی مین کوچولو فرود اومد. نامجون از ته دل قهقهه‌ای زد و برای جونگ‌کوک بوسی فرستاد، یونگی از درد لبش رو گزید:
- ننه کجایی که مین کوچولو نشکست، له شد زیر فشار!
محکم تو سر مین‌هو زد و هلش داد:
- پاشو تخم سگ چه قشنگم لش کرده، لهش کردی کونی.
بعد از حرفش دستش رو روی مین کوچولوش کشید:
- الهی فدات شم، ننه‌اش رو به عذاش می‌کشم!
و شبیه خروس‌های مجنون لنگ‌زنان سمت جونگ‌کوک خیز برداشت:
- خدا سگت کنه، وایسا تا جنازه‌ات کنم. چه مشکلی داری با مین کوچولوی بدبختم لجن؟
فلیکس بی‌توجه به بحثشون به برادرش که مثل سگ رو زمین پهن بود زل زد و روش پرید:
- بکنمت؟
مینهو چرخی زد و درحالی که حواسش بود زیر دست و پای جونگ‌کوک و یونگی خمیر نشه فلیکس رو از روی خودش کنار زد:
- پاشو تا نزدم سرم رو بکوبم تو مال تو هم.
فلیکس سرخوش خندید، بالاخره حس می‌کرد تو شهر غربت تنها نیست. سمت نامجون رفت و درحالی که اون رو هم بغل می‌کرد گفت:
- دیگه تنهاییم، راحت ثابت کن زمین گرد نیست!
نامجون عشقولانه به چشم‌های فلیکس خیره شد:
- تو هم همین عقیده رو داری که زمین گرد نیست؟
هیونجین حرفش رو شنید و به سمت فلیکس پرید:
- زمین گرده فلیکس فهمیدی؟
نامجون فلیکس رو ول کرد و هیونجین رو روی زمین ولو کرد:
- یه‌بار دیگه راجع به گرد بودنش زرت و پرت کن تا مین کوچولو رو بکنم تو حلقت که به این حقیقت برسی هرچیزی عین کون خوشگلت گرد نیست بچه سوسول!
هیونجین لپ نامجون رو گاز گرفت:
- پدرسگ می‌گم گرده!
نامجون موهای هیونجین رو گرفت و شروع کرد به کشیدن:
- می‌گیرم جوری می‌زنمت ننه‌ات هم نتونه تشخیصت بده‌ها! سگم نکن.
هیونجین متقابلا به قصد پاره کردن لباس نامجون یقه‌اش رو کشید:
- سگ شو بینم چه غلطی می‌خوای کنی پدرسگ!
نامجون در آنی مچ دستش رو گاز گرفت که هیونجین جیغ فرابنفشی کشید، در آخر فلیکس به زور جمعشون کرد تا آدم‌وارانه روی مبل بشینن. جیمین که تا ناموس توی یخچال فلیکس خم شده بود دستش رو به نیت خاروندن ماتحتش عقب برد:
- سه ساله اینجایی یخچالت از کون منم خالی‌تره! چی می‌خوری؟
نامجون درحالی که لشش رو مبل چنگی به دل نمی‌نداخت دستی به دلش کشید:
- جیمین نگرانتم جدی، زیاد نخارونش اون دیگه برای تو کون نمی‌شه که.
و در ادامه خطاب به جمع گفت:
- بلند شین گم شین یه‌چیزی بگیرین کوفت کنم.
جونگ‌کوک درحالی که خمیازه می‌کشید حرف‌هاش رو با صدایی خروس مانند زد:
- می‌رینم برات.
نامجون دستش رو سمت گوشش برد و شروع به خاریدنش کرد:
- آفرین آفرین، زیر بار حرف زور هیچوقت خم نشو! همیشه سرکش باش، مثل گوز!
یونگی به بینیش چین انداخت و درحالی که با غضب به نامجون نگاه می‌کرد نطقی کرد:
- سوییچ بیارم کارت راحت‌تر شه؟
جیمین که بالاخره دست از خاریدن صندوق عقبش برداشته بود آزادانه نفس عمیق کشید:
- هوف! بالاخره خاریدنش تموم شد! سنگ کاغذ قیچی کنید.
و همه جایی که نامجون دراز کشیده بود رفتن، جونگ‌کوک زیر چشمی به نامجون نگاه کرد و نامجون با دریافت سیگنال‌های شیطانی لبخند زمختی زد:
- سنگ، کاغذ، قیچی.
و طبق نقشه با جونگ‌کوک سنگ آوردن، یونگی بیخیال گفت:
- مال شما دوتا فقط سنگه پس شما برین.
نامجون چشمش رو به جونگ‌کوک دوخت تا از این مخمصه نجاتشون بده، جونگ‌کوک جوگیرانه سینه‌اش رو جلو داد:
- سنگش نرم بود قبول نیست. مگه نه نامجون؟
نامجون سریع تایید کرد:
- آره!
ولی بعدش چنان عین پیرمرد‌های هیز به جونگ‌کوک نگاه کرد که از شدت مود عوض کردنش پشم‌های خودش و جونگ‌کوک فر خورد.
- نگو نامجون لب‌هات غنچه می‌شه خوشگلم!
جونگ‌کوک با تمام قدرتش تو سر نامجون زد تا از عمرش پشیمونش کنه ولی خب کی به کی بود؟ این بشر زیادی دل‌رحم بود! برای همین فقط زد، پشیمونش نکرد.
- گمشو اونور تو هم! این وسط یکی کونم رو گاز می‌گیره یکی می‌گه نامجون صدام نکن! اسمت نامجونه خب خیار. می‌خوای سگ صدات کنم؟
نامجون درحالی که سرش رو می‌مالید چپکی نگاهش کرد:
- هوشَ! آرام باش حیوان! شما بازی رو ادامه بدین.
مینهو با بی‌حوصلگی پیشنهاد داد:
- این قرتی بازی‌ها چیه؟ قرعه‌کشی کنین خب.
ولی با انجام قرعه‌کشی و در اومدن اسم خودش و یونگی ناباور صداش رو بالا برد:
- ای گاییدم کسی رو که پیشنهاد قرعه رو داد، کار کدوم خرابی بود؟
هیونجین با لحن پوکر همیشگیش گفت:
- کار خود خرابت بود! اونوقت بابابزرگ به من می‌گه خراب.

                                              .   
                               


                                               .          

chiki chiki bang bang | hopeminOnde histórias criam vida. Descubra agora