چندماه بعد، تعطیلات تابستونه:
جونگکوک دستهی چمدونش رو کشید و درحالی که نصیحتهاش رو از سر گرفته بود شروع به حرف زدن کرد:
- رفتیم اونجا از بابابزرگ حذر میکنی یونگبوک!
فلیکس سریع گارد گرفت:
- فلیکس عزیزم، فلیکس! نمیدونم کِی میخواین متوجه شین!
جونگکوک دوباره توجهی نکرد و نصیحت پربارتری فرمود:
- اونجا جلو بابات از این گوهها نخوری! همون یونگبوکی بودی که هستی! عصبیش کنی مجبورمون میکنه از پشت، رو به جلو بشینیم.
فلیکس چشمی چرخوند و به این نتیجه رسید برای حفاظت از باسن خویش، بهتره یکم مراعات کنه. کمی بغلتر هیونجین دوباره مثل کنه به نامجون چسبیده بود:
- نامجون من ترس از ارتفاع دارم، باز قراره پرواز کنیم چون بابابزرگ دوست داره کفتر زیاد. ما هنوز جوونیم، این حاج زئوس رو زمین دنبالمون میگرده میبینی یهو تو هوا خفتمون میکنه مثل مگس خشک میشیم.
نامجون بیخیال پکی به چوبشورش زد و فلیکس اینبار به طرف هیونجین چرخید:
- عزیزم اینجور صحبت نکن، جوون چیه؟! یانگ!
دستهاش رو باز کرد و نفس عمیقی با خیال راحت کشید:
- سلامت باشه سرِ خلبانِ این مجلس! اجماعا تایید دعا لطفا!
سری از دیوونهبازیهای فلیکس تکون دادن و با یاد و نام خدا ساعاتی بعد رو درون هواپیما بهسر میبردن، اینبار اما متفاوتتر! نامجون با سردرد از حرفهای فلیکس، هنوز هم از چوبشورها دل نکنده بود و هیونجین بیپناه در کنار جونگکوک میزیست! جیمین با بدبختیهای فراوان پس از چندین ماه تونسته بود مخ هوسوک رو با گردو بزنه و الان کنار هم داشتن فانتزی هفت-هشتتا بچه رو میریختن. یونگی که ایندفعه به خاطر حضور پر شکوه مینهو کنارش آرامش خاطر داشت فقط کمربند رو محکمتر بست تا مین کوچولو در سلامت و امنیت بهسر ببره. اما ساکت بودنشون فقط چنددقیقه طول کشید چون فلیکس یکهویی پرشورانه از شوریهای نامجون شورید:
- سلامتی صاحب هواپیما کف مرتب!
همه دستی زدن و فلیکس جوگیرتر عربده زد:
- چشم حسودان شور، دندهاشون کور!
همه دوباره کف مرتبی زدن و فلیکس دوباره صداش رو پس سرش انداخت:
- به نیابت سلامتی خلبان، یه کف دیگه!
و در آخر نامجون به زور تونست آرومش کنه، و شر بعدی زیر سر جونگکوکی بود که داشت به حرفهای هیونجین گوش میداد.
- آره خلاصه، اون شب داشتم در مورد حاج زئوس براش میگفتم! بحث دخترش شد به حاجی بر خورد.
جونگکوک میون حرفش دخول فرمایید:
- اسم دخترش چی بود؟
اگر از تیک هیونجین خبر داشت عمرا همچین سوالی میپرسید، ولی دیر شده بود چون هیونجین دوباره اون کلمات کذایی رو تکرار کرد:
- آرتمیس... تمیس- میس یو!
بعد از سخن گرانبهایی که تلاوت نمود، چندلحظه سکوت کرد تا حرفش به گلوش خوش بیاد؛ و مطمئن شه قرار نیست عملیات خشکبار شدنشون به واقعیت بپیونده. با دیدن اینکه خبری نشد نفسش رو با آسایش بیرون داد و پس از چندثانیه مصیبتی گریبانگیرشون شد.
- مسافرین محترم پرواز عقاب، با حفظ آرامش و آسایش خلبان بَمُردِه!
فلیکس کرک و پرش ریخت و نامجون موهای خودش رو با شدت به تار و پود کشید:
- خدا لعنتت نکنه با این حلقِ چپت!
هنوز رد این زخم بر ماتحتشون خشک نشده بود که حرکتی دیگه تو شوک عمیقی فرو بردشون. صدای شدید رعدوبرق! جونگکوک که قول داده بود از الفاظ مناسب استفاده کنه تمامش رو زیر سوال برد:
- یا پشم!
و گوشیاش رو درآورد تا مثل همیشه تولید محتوا کنه. هوسوک با شنیدن صدای رعدوبرق دست جیمین رو فشرد:
- جیمین؟!
جیمین بوسهای به پشت دست هوسوک نشوند:
- جانم!
هوسوک درحالی که انوشیروان طورانه سعی داشت پروانههای دل و رودهاش رو متوقف کنه جواب داد:
- الان که خلبان مرده کی داره این شتر رو هدایت میکنه؟
با این سوال جیمین پویه همی کرد و سر و دست بشست:
- جیزز کرایست!
و سیلی از شلمشوربا رو روونه کرد:
- ملوانان، خلبانان! یاری دهید، تا به قهقرا نرفتهایم برانید این ابوطیاره را!
و باز به طرف هوسوک چرخید و بوسهی دیگهای رو گونههاش نهاد:
- دیدی همهچی درست شد عزیزم؟ تو نگران نباش!
CITEȘTI
chiki chiki bang bang | hopemin
Fanfictionاز گوز برخاستگان زمان! نقض کنندگان تمام قوانین! زمانی که سقفها شکافته میشوند و بتمنها لبخند میزنند، خشم زئوس برانگیخته میشود. و به هنگامی که بوها برمیخیزند، کمربندها شل میشوند. بشنوید از هشت جوان در جستجوی آرامش! ولکام تو د یونایتد استیت اف امر...