part 12

23 6 0
                                    

با دیدن فردی تو دست‌شویی که خم شده لیسی به لب‌هاش زد و محکم در کونش کوبید:
- جون!
با پریدن فرد مورد نظر و پدیدار شدن چهره‌ی استاد ادبیات دانشگاه، رنگ از رخش پرید و لب زد:
- ببخشید استاد فکر کردم فلیکسه.
مرد با درد نالید:
- پسرک! آخر من به تو چه بگویم؟ اگر فلیکس هم بود با این ضربه به شالیزار هدایت می‌شد ملعان!
جونگ‌کوک پوکر جوابی سرید:
- استاد خود شاعران هم می‌گفتن ملعون بعد شما می‌گید ملعان؟
دستی به ریش های خیالیش کشید و به پایین‌ تنه‌اش نگرید و ادامه داد:
- ملعین این این... همش تقصیر اکوس کوس...
با بالا گرفتن بحث فلیکس با سکته به طرفش رفت و دو دلاری کف دست جونگ‌کوک گذاشت و یواش در گوشش صحبت کرد:
- بیا بگیر بدبخت! خدا غضبت کنه با این تربیت خوانندگیت!
استادشون ابروهاش بالا پریدن:
- فلیکس جان! احیانا خانوادگی نبود؟
فلیکس با سر و صدای بیشتری پاسخ داد:
- خیر استاد! از گاد به بنده وحی شده است، که خایندگ- خوانندگیه!
استادشون جلوتر حرکت کرد تا سر کلاس برن و دوتا بیشعور، یعنی فلیکس و جونگ‌کوک کاملا بی‌جهت به جلو پریدن تا با استاد وارد بشن و در همین حین مثل ضایعات آهن، سه نفره تو در پرس شدن. در تلاش برای در اومدن، جونگ‌کوک استادشون رو یکم به طرف فلیکس هل داد:
- زور بزنین، زور بزنین یکم!
فلیکس با تمام قوا کونش رو به شکم استادشون کوبید:
- دیگه زورم نمیاد! استاد شل کن.
وسطشون استاد درحال زور زدن بود و با چهره‌ی فوق زردی لب زد:
- رفت، رفت!
و بعد از این حرف صدای ناجوری از باسنش خارج شد و تو سالن پیچید و به علت انعکاسش درِ چندتا ‌کلاس باز شد. یکم دیگه زور زدن و استادشون با شتاب به عقب پرت شد، پیرمرد بلند شد و بی هیچ بحث و جدلی خاک و خون روی کت زرد رنگش رو پاک کرد تا به آرومی در افق محو که هیچ، ساقط بشه. هوسوک کنجکاو پرسید:
- صدای چی بود؟
مینهو که هنوز مثل شتر از هوسوک کینه داشت زر زد:
- صدای عمه‌ات.
نامجون بالاخره از خواب دل کند و به جو برگشت:
- محض رضای خدا اون پسر عمته!
مینهو سکته‌ی هفتمش رو هم با سلامتی پشت سر گذاشت و به طرف نامجون چرخید:
- کی پسر عممه؟ باز خواب دیدی؟ عمه‌ی من کِی بچه‌دار... من که عمه ندارم!
قبل از شکوفایی شر و ور‌های بیشتر، مدیر وارد کلاس شد:
- چیکار کردین با این بدبخت؟ یارو تا در رو باز کرد پهن شد تشنج کرد.
به طرف جونگ‌کوکی که ماتم‌زده نگاهش می‌کرد رفت و دست‌هاش رو یکم بالا برد:
- جونگ‌کوک خیلی ترسناک بود، جوری روم پهن شد یه لحظه ترسیدم گرایش عوض کرده باشه.
سمت اهالی برگشت و سوالی گفت:
- شما نمی‌دونین مشکل چی بود؟
هوسوک بلند شد و بی‌شعورانه ابروهاش به بالا جهید:
- والا بنده خدا لای درز در یه صدایی ازش خارج شد که منم بودم تشنج هیچی، تا چشم‌هام می‌رید می‌رفتم!
و با قهقهه‌‌‌ای که مینهو زد متوجه شد اون هم خندیدن بلده.
                                          .



                                         .


شب شده بود و خسته از هیاهوی کلاس امروزشون، نامجون خودش رو تو نقطه‌ی جی مستراح پهن کرده بود.
- از آمازون تا کارون!
دیش دیری دیدینی رفت و ادامه بداد:
- در زورگاه نامجون!
زوری زد تا در حین سراییدن، اعمال ریدن در اعماق توالتش رو هم به‌جا آورده باشه و چهچهه زد:
- برو تو کونم بچه جون...
بعد از زدن گوزخندی، لبش رو با عشوه‌ی مثلا خرکی‌ای گاز گرفت تا به جفتک انداختن‌هاش جلی بده:
- به حق عمم عجب شاعری زاییده بابام!
هیونجین از اونور با تمام بدبختی، محکم خودش رو به در دست‌شویی کوبید:
- پدرسگ بیا بیرون چه گوهی می‌خوری تو، شاعر زاییده؟ شتر هم نزاییده.
جونگ‌کوک مثل کرم وسط بحث لولید و دو دستش رو تو فرق سر خودش فرود آورد:
- کاش باباش زاییده بود، ننه‌اش زاییده، ننه‌اش!
و مغموم و سر‌ به درک کشیده لب زد:
- طرف مسته، ساقیشم خود زکریاس...
نامجون حرصی غرید:
- بزارید کونم رو بشورم حساب تک به‌ تکتون رو می‌رسم!
جونگ‌کوک به دستش اکتفا نکرد و این‌بار محکم‌‌تر از قبل سر خودش رو مثل میخ تو دیوار کوبوند:
- بابا گفتم مسته این حال‌خراب! اینجا آب‌هاشون شلنگ نداره که.
هیونجین که از فشار ضایعات زرد رنگ درونش خم شده بود مثال علف هرز به سمتش برگشت:
- تو که اوضاعت خراب‌تره پسر کوچولو!
جونگ‌کوک بلند شد و سیس عقابی گرفت:
- کاری نکن این پسر کوچولو، پسر کوچولوش رو نشونت بده.
بعد از تموم شدن بزرگ‌نمایی‌های پسر کوچولو، نامجون بالاخره از تالار وحدت بیرون خزید:
- داداش انقدر جمله‌ات سنگین بود کل حجم عنم یه‌جا ازم خارج شد، فکر کنم دیگه تا پسفردا هم گذرم به دست‌شویی نخوره.
جونگ‌کوک اخمی از تعجب کرد و سرتاپای نامجون رو زیر نظر گذروند:
- گوه‌خور رو چه به ریدن! داشتی می‌خوردی وسط دست‌شویی...
ادامه‌ی حرفش از حلقش در نیومد چون نامجون چهار نعل تازید تا سیاه و کبودش کنه. هیونجین سری تکون داد و همزمان با ورودش به توالت گفت:
- کمال تشکر را خواهم داشت از سروران عزیزی که در مراسم ختم عزیز یاری خواهند داد!
بعد از رفت و برگشتش به توالت، شاهد نامجونی بود که درحال توضیح به جمع صمیمانه‌اشونه و خیلی شیک فاز برداشته:
- می‌ریم قبرستون پیدا می‌کنیم!
با این حرف نامجون، یه لحظه از ذهنش گذشت که نکنه جدی جونگ‌کوک رو کشته و الان داره اراجیف می‌بافه؟ جوشش اشک رو تو تخم چشم‌هاش حس کرد، مثل شترمرغ سرعت گرفت و محکم به نامجون کوبید. نامجون حرصی موهای هیونجین رو کشید و درحالی که تمام تلاشش رو می‌کرد از ریشه کچلش کنه جواب داد:
- چته باز سرت با کونت پنالتی می‌زنه؟!
تا هیونجین خواست جواب بده جونگ‌کوک با ترس بینشون پرید:
- بسه بسه تکبیر نگید! نامجون لطفا ولش کن.
نامجون که از بحث اصلی دور شده بود دوباره نگاه کثافتی به جونگ‌کوکی که بین خودش و هیونجین پین شده بود کرد:
- مگه نگفتم نگو جون لبات غنچه می‌شه جیگر!
جونگ‌کوک زانوش رو با نیت عقیم کردن نامجون بالا آورد و قبل اینکه بخواد واقعا از نامجون به الکسیس تبدیلش کنه صدای هوسوک بلند شد:
- چیزی نیست عمو بزرگ فقط بین علما اختلاف افتاده.
سر هر سه نفر چرخید و پوکر به هوسوک خیره شدن، و همون وسط هوسوک گوشی رو چرخوند و چهره‌ی نورانی و فضیلت‌بارِ پدربزرگ رؤیت شد. از سر ناچاری لبخندی زدن و قبل از عرض ادب از درز عقب مورد عنایت قرار گرفتن:
- که گوشی رو روی من قطع می‌کنین هان؟ خائنینِ بی‌شخصیت! دعا کنید دستم بهتون نرسه، که اگه دستم بهتون برسه...
یونگی بین حرفش پرید و با بیشعوری در ادامه تفت داد:
- که اگه دستم بهتون برسه، دستم بهتون رسیده!
و بعد هم خودش و فلیکس مثل بمب از خنده ترکیدن.
                                        .


                                        .

chiki chiki bang bang | hopeminOnde histórias criam vida. Descubra agora