part 21

67 7 16
                                    


- بگو عوضی، بگو رئیست کیه؟
نامجون با شنیدن صداهایی از آشپزخونه‌ی بابابزرگشون ترسیده بلند گشت:
- گاد فاکت کنه!
جلوتر رفت و صدای فریاد بلندتر شد:
- برای کی کار می‌کنی کثیف؟ هان؟
حالا به درون آشپزخونه رسیده بود و قیافش پوکر شده بود، واقعا به چه علت گرفتار این خاندان شده بود؟ نگاهی به دختر جلوش کرد و دختر که درحال ظرف شستن بود، قاشق آخر رو برداشت:
- اگه می‌خوای به سرنوشت دوستت دچار نشی حرف بزن!
چندثانیه سکوت بود.
- نه مثل این‌که نمی‌خوای بفهمی!
دختر قاشق رو زیر آب برد:
- عوضی! رئیستون کیه؟!
نامجون پوکرتر به بدبختی روبه‌روش زل زد. شاید باید فلیکس و جونگ‌کوک رو برای کسب درآمد و تولید محتوا صدا می‌زد؟! یا شاید هم به هیونجین می‌گفت وِرد دختر زئوس رو با شدت بیشتری بخونه؛ تا نسلشون منقرض شه؟ خسته از افکارش سری تکون داد و سمت دختر رفت و ناگهانی روی شونه‌اش کوبید:
- جیا!
دخترک با هینی که کشید از جا پرید و نامجون ناخودآگاه لب‌هاش سخنی دیگه رو پذيرای حضور گرم جیا کرد:
- سرش رو بگیر بیا.
خنده خرکی‌ای عمیق رفت و حالا جیا بود که پوکر نگاهش می‌کرد. نامجون با دیدن اینکه جیا داره آب رو می‌بنده و دستکش‌هاش رو در میاره چند قدم عقب رفت:
- جیا؟
جیا هومی کرد و قولنج شکوند. نامجون نیشخندی زد و دوباره بی‌اختیار کصشر تفت داد:
- با ما راه بیا!
و دوباره خنده‌ی سامورایی‌وارانه‌اش رو بیرون داد. جیا به نیت پاره کردن نامجون دنبالش کرد و نتیجه‌اش شد پرش‌های دلاورانه‌ی نامجون روی مبل‌ها و حرکات نامتعارف جیا در عرصه‌ی تا که تو رو نگیرم؛ آروم نمی‌گیگیرم!
- وایسا خرفتِ مانده در حسرتِ شعور!
جیا گفت و نامجون شبیه بچه‌های دوساله زبونی درآورد تا فحشی زشت و "ک"‌دار نثار روحش کنه:
- کُ...
با نیم نگاهی به طرف در و دیدن جمعیتی که تو خونه‌ان و نگاهش می‌کنن، سریع حرفش رو به نفع خودش تغییر داد:
- کُلهم اجمعین؛ لبیک یا مسیح!
همه تکرار کردن و بابابزرگشون به طرف همسرش چرخید:
- عشقم مواظب خودت باش!
مادربزرگشون هم لبخندی زد و جواب بزرگوارانه‌ای تلاوت فرمود:
- تو هم مواظب خودت باش.
لبی تر کرد و رو به جیا دستی تکون داد:
- جیا، بیا!
و با دخترهاش رفتن تا آقایون باهم خلوت کنن. جونگمین به طرفشون چرخید:
- آزادین!
و بعد از اون، میکروفونی طرف یونگهیون-پدر هیونجین- پرتاب کرد:
- بخون قناری!
همه آماده باش برای رقص نیش باز کردن و یونگهیون لب به سخن گشود:
- دیشب با دلم خلوتی داشتم!
همه "به‌به‌"‌ای گفتن و یونگهیون ادامه‌ی مطلب رو فرو نمود:
- توی خلوت دل عالمی داشتم!
هوسوک هویی کشید و قر کمری رفت. یونگی که روی مبل لش کرده بود، به دیوونه‌ بازی‌های جماعت روبه‌روش زل زد:
- فاز رو عوض کنید!
یونجون- پدر هوسوک- میکروفون رو از دست یونگهیون کشید:
- یا اینوری یا اونوری!
همه‌ی ارازلِ سن پایین‌تر از پدران، جیغی کشیدن و پریدن وسط تا کولی بازی در بیارن و مرد ادامه داد:
- یا بیکینی یا روسری!
جونگ‌کوک شادانه کمر خمید تا با ریتم آهنگ شیک بزنه که جونگمین سریع سمت یونجون رفت و با چشم غره‌ای، میکروفون رو گرفت:
- این فساد بازی‌ها چیه؟
هیاهویی برای انتخاب آهنگ بینشون پدید اومد و هیونبین یهویی دست دور گردن یونگی انداخت:
- چطوری جیگر؟
یونگی با وحشت خودش رو تکون داد تا از دست اون شیطانِ فرشته‌نما فرار کنه:
- خطایی ازت سر بزنه چنان لگدی بهت می‌زنم که تا هفت سال، از دیدن بابات محروم شی!
ته‌هو -پدر جیمین- جلو رفت و مجلس رو دست گرفت:
- یک دو سه، سه، سه!
خنده‌ای کرد و با ناراحتی‌ای یکم از جونگ‌هو فاصله گرفت و سمت جونگمین رفت:
- می‌خوام ازت دور شم اما نمی‌شه!
نگاهش به جیمین و نامجون خورد و همانند نِت‌خوری‌های اینستا، لبخندش رو خورد؛ و علتی شد که بی‌افزاید:
- مثل تو مغرور شم اما نمی‌شه!
برخلاف بیت قبل که برای باجناقش نازنینش بود، این یکی برای پدرزنش بود. جونگمین سری تکون داد و جلو اومد، و ته‌هو دوباره با نیشی باز، نوک‌زبونی صحبت کرد:
- صدا می‌پیچه، چه، چه!
جونگمین با شدت میکروفون رو پس گرفت:
- از دست دامادهای این دوره زمونه! می‌گم بخون نه استنداپ کمدی راه بنداز.
بغل‌تر هیونبین به یونگی کوبید تا توجهش رو جلب کنه:
- اگه یه روز خواستی بزنی تو کار استنداپ شدن، چندتا شخص که لمینت کردن پیدا کن.
یونگی کنجکاو شده سر گردوند:
- چرا لمینتی؟
هیونبین گلوش رو یکم صاف کرد و گفت:
- اینا به هر کصشری بگی می‌خندن داداش. (پ.ن: البته به قشر لمینت‌ کرده‌ی جامعه بر نخوره، جاست فور فان!)
یونگی از تعجب گشادش دهان شد و هیونبین با دیدن واکنشش نیشخندی روی لب‌هاش نشست:
- همش درس زندگیه‌ها، همش درس زندگیه!
این‌بار جونگ‌هو صاحب میکروفون شد و با اعتماد به‌نفسی نفیس، نفسی عمیق کشید تا صنعت رپ رو از صنعتی به سنتی تبدیل کنه:
- من نمی‌گم خوبم چاقال ولی رفتی رو مخم، رو بیت سوارم و می‌کنم روت رو کم!
فلیکس با تعجب به شونه‌ی هوسوک زد و به کولی بازی‌های روبه‌روشون نگریستند، همون حین جونگ‌هو دست و سر تکون داد و سریع‌تر خوند:
- هر شب و هر روز، من می‌کَنَم گوز! علت نمی‌شه هر سری بی‌هوش شی از بوش.
مینهو چنگی به دست هیونجین انداخت تا از سقوطش جلوگیری بشه:
- یا خدا هیونج، از عمر تک به تکمون پشیمون شدم!
جونگمین که انگار با دامادش حال کرده باشه کمر خمید و شیکی زد، جیمین چشم‌هاش تا حد امکان گشاد شد و رو به دیوار چرخید:
- روم به دیوار! بیگ ددی این چه حرکتی بود؟
یونگی که از اول کار برای پاک نگه داشتن تربیت، گوش‌های هیونبین رو چسبیده بود قبل از این‌که بابابزرگشون وارد کادر شه با شلوارکی که کنارش بود چشم‌های بچه رو بست تا حداقل بعدتر شرمنده نشه. گوشه‌تر نامجون آب دهنی قورت داد و صلیبی روی سینه‌اش کشید:
- از چشم‌هام بابت شنیدن همچین اسیدی و از گوش‌هام بابت دیدن این صحنات عذرخواهی می‌کنم!
جونگمین خواست رونمایی دیگه‌ای کنه که صدای ترقی داد و جیمین رو از دیوار گرفت:
- بیگ ددی!
یونگی از روی مبل شیرجه‌ای سوپرمن مانند زد:
- بابابزرگ!
و جونگ‌کوک از شوک بیشتر فقط تونست زیرلب زمزمه‌وار بگه:
- پناه بر مسیح! دور شو، کور شو!
تمام اتفاقات تو چندثانیه رخ دادن و جونگ‌هو و ته‌هو سریع به سمت مرد رفتن و برای بار دوم تو اون شب راهی بیمارستان شدن.

- گفتین چیشد که اینجور شد؟
یونجون لبی تر کرد و به عنوان ریش سفید جمع پاسخ داد:
- از پله‌ها افتادن!
دکتر سری تکون داد و افزود:
- مشکل خاصی پیش نیومده فقط یکم در رفتگی بود که برطرف شد، مواظبشون باشین سنشون حساسه یکم!
سری به تایید تکون داد و راهی شدن که برن. ته‌هو همراه با مین سئون زیر بغل جونگمین رو گرفتن و یون‌وو- پدر جونگ‌کوک- خطاب به چونسو- پدر نامجون- لب به سخن باز کرد:
- به مادرجون چی بگیم؟
چونسو که مغز متفکر اکیپ باجناق‌ها بود سرفه‌ای مصنوعی کرد و بعدش دلیلی مطرح بفرمود:
- پله‌ها لیز بود، افتاد.
کمی بلند گفته بود تا جمع رو از دلیل هشیار کنه و یه سوتی باعث نشه دسته جمعی به فراگایی سفر کنن. بعد از برگشتن به خونه هرکسی گوشه‌ای پهن شد تا بخوابه و یونجون دو ساعت جیمین رو خفت کرده بود تا در مورد رابطه‌اش با تک پسرش بحث کنن.
                                    
                                      ***                              

نه سال بعد، نیویورک:

پرونده‌هاشون رو از دانشگاه گرفته بودن و افسرده یه طرف از خونه لش کرده بودن، البته به جز نامجونی که با همون شرایط، توی دست‌شویی قرار داشت. هیونجین با حرص پس کله‌ی فلیکس رو نشونه گرفت:
- خرفتِ کج دهن! اگه اون روز نمی‌گفتی تو این رشته خیلی موفقیم الان اینجور نمی‌شد!
جونگ‌کوک به حمایت از فلیکس جلو رفت:
- ول کنین دیگه اتفاقیه که شده! آینده‌امون تو پزشکی نیست.
جیمین تو اون وضعیت هم ول نکرد و با لبخندی بغضی به هوسوک گفت:
- تمام آینده‌ی من تویی!
هوسوک هم نیشش رو عشقولانه باز کرد و قبل از پاره‌ای سخن، نامجون سخنشون رو پاره کرد و از دست‌شویی بیرون پرید:
- اهالی! ایده، ایده!
دستش رو با شلوارش خشک کرد و همونطور که سمت جمع افسردگانِ یونایتد می‌رفت به حرف هاش افزایید:
- یه ایده رو با بابابزرگ هماهنگ می‌کنم، فقط باید از یونایتد بریم!
همه با تعجب بهش زل زدن و نامجون لبی به لبخند باز کرد:
- الان نون توی کشورهای عربیه! اگه بهم اعتماد دارین جمیعا بلند شید دست همت بزاریم آینده رو درخشان کنیم! همین جمع قطر!
همه جلو اومدن و به نشونه‌ی اعتماد به نامجون دست روی دست گذاشتن و این‌بار یکصدا نعره کشیدن:
- همین جمع قطر!



پایان    

            
سلام و طول ادب، امیدواریم خوب باشین! فیک جهت این نوشته شد که بتونه یکم از دغدغه‌‌ها فاصله بگیرین و لبخند به لبتون بیاد. خوشحال می‌شیم بهش عشق بورزین، اما در مورد فصل دوم، اگه واقعا حمایت شد قراره کاپل کوکوی/ ویکوک (اسپویل؟ نو، نو! بیکاز... ) باشه و خوشحال می‌شیم نظرتون در موردش رو بدونیم:")
نکته‌ی جالبی که توی این فیک وجود داشت این بود که یه‌سری اتفاقات رو از روی خاطره نوشتیم و بعضی‌ها هم با یکم تفاوت در طول فیک برامون رخ داد و سمی بودنش رو چند برابر کرد.
شاد باشید. لاو یو♡





chiki chiki bang bang | hopeminOnde histórias criam vida. Descubra agora