part 15

18 6 0
                                    

نچی از لجبازی پسر بیرون داد و این‌دفعه عصبانیتش فوران کرد:
- بیا پایین سرمون درد گرفت. مسخره بازی در نیار!
جونگ‌کوک بی‌توجه به رعدوبرق‌های پی‌درپی و شدید، قر کمری داد و حرف‌های نامجون رو به تخت خواب سمت چپ مستقر در خونشون گرفت:
- بیبی اینجا نیویورک شهره!
جیغی از ذوق کشید و دوباره شروع کرد تا تلاش کنه با دست‌هاش تار بتازونه، هرچند که اون تارزان نبود، فوقِ فوقش با همت می‌تونست تا ظهر اسب بتازونه!
- لانا دل ری این رو بشنوه از صنعت موسیقی که هیچ، از کره‌ی زمین خودش رو محو می‌کنه!
مینهو با تاسف گفت؛ و جونگ‌کوک بی‌توجه دوباره عربده ورزید:
- هستی‌ام را به فایر کشیدی، بورنیدم من ندیدی، ندیدی!
فلیکس از پایین همراهی کرد:
- کنت یو سی! کنت یو سی درسته!
البته با پشت دست نامجون که پس گردنش فرود اومد و زیر اون بارون صدای نابی تولید کرد سریع از این همراهی پشیمون شد. جونگ‌کوک نگاهی به الم‌شنگه‌ی زیر پاش کرد و دست‌هاش رو همانند رهبری غیور و جان‌گداز بالا برد:
- دعا کنید نمیرم، همتونو می‌گیرم!
هوسوک هم با ریتم حرف جونگ‌کوک، خنده‌ای کرد و يک‌دفعه جو زده حرفی پرتابید:
- بکیرم، بکیرم!
جونگ‌کوک دوباره دست‌هاش رو به حالت تار اندازی درآورد و نامجون مغموم روی دو زانو نشست، تحملش به آخر رسیده بود. اون از یونگی که به محل آسایشش تجاوز کرده بود، این هم از جونگ‌کوک که زیر غیرت حاج زئوس داشت شر و ور به‌هم می‌بافید. اهمیتی به اون بارون لعنتی نمی‌داد، پاکتی چوب‌شور درآورد و یکیش رو تو دهنش گذاشت تا کام عمیقی بگیره، انقد خسته بود که بی‌اهمیت به نمکی که گلوش رو می‌سوزوند به کار خودش ادامه بده. و اینجا هوسوک طی یک عمل بین‌المللی به بالا رفته بود و با اعمال ضرب و شتم اون جونورِ اسپایدرمن‌منش رو پایین آورده بود.
                                         .


                                        .

کمربند رو بالا برد تا با انواع روش پسر رو به مجتمع تجاری و اقتصادی متحدان نور به‌جز عزراییل ببره، ولی هوسوک سریع جلو پرید:
- آروم باش جیمین بچگی کرد!
جیمین کمربند رو به کناری انداخت:
- تخم مرغ! فقط به من بگو چطور حال داشتی بعد از نیش اون، بری لباس اسپایدرمن رو بپوشی و سیزده طبقه رو بدون استفاده از آسانسور بری پایین؛ و بعدش خدا می‌دونه چندتا پله‌ی همسایه رو بری بالا تا جنگولک بازی در بیاری؟! هان؟
و دوباره خواست کمربند رو برداره که هوسوک و هیونجین با پادرمیونی سریع گرفتنش، جونگ‌کوک هم به حمایت از حقوق بشریت، رید به این پادرمیونی که براش انجام داده بودن:
- داداش تو که خودت استادی بگو، من از سیزده طبقه می‌افتادم و تار تازیدنم کار نمی‌کرد بهتر بود یا یه ساختمون نهایتا چهار طبقه‌ای؟
جیمین که الان چنگال می‌زدی باسنش نمی‌خارید به سمت هیونجین و نامجون چرخید:
- شما دوتا از طبقه سیزدهم چطور این رو دیدین اصلا؟ این وقت شب چرا بیدار بودین؟
تکونی خورد و دوباره کولی بازی درآورد:
- ولم کنین، نه ولم کنین بزارین بزنم دهنشون رو صاف کنم!
فلیکس خسته از این بحث‌های بی سر و ته زیر گریه زد و جو رو تو سکوت برد:
- بسه دیگه! عصبیم کردین! هرروز دعوا و جدل. نمی‌خواهم این معروفیت را، با همچین کارهای وحشیانه!
زمانی که فکر کرد همه به خودشون اومدن و قراره رنگ آرامش رو ببینه، بزرگ‌ترین اشتباه رو کرد. و لحظه‌ای که سر چرخوند تازه فهمید خود الدنگش باید به خودش بیاد، چون جیمین با میل بقیه از چنگال دو ببر یونایتد یعنی هیونجین و هوسوک رها شده بود و الان کمربند به دست دنبال فلیکس می‌جهید تا از زیستن محرومش کنه. و در آخر باز هوسوک تونست نجاتشون بده و جیمین رو برگردونه تو اتاق.

                                       ***                                

هشت نفری تو کلاس نشسته بودن، به لطف کلمه رمز و رحمت بی‌دریغ حاج زئوس تا صبح چشم روی هم نذاشته بودن و الان استادشون در حال بلغور اندکی چرندیات بود:
- خلاصه‌ی مطلب، امروز قراره به واحد سمعی بصری بریم و شاهد یک فیلم با بار معنایی بالا باشیم!
یکی از افراد حاضر در کلاس دستی بالا برد:
- ببخشید استاد می‌شه بدونم چه فیلمی؟
استادشون لبخندی شیطنت‌وار بر لب نشوند:
- مثبت به بالا!
و اینجا بود که این هشت نفر یکم انرژی گرفتن ولی بعد از رفتن و پلی شدن فیلم سرشون به سمت نامجون چرخیده بود و تنها شخصی که معذب داشت آب می‌شد خود نامجون بود. تنها علتش هم همین بود که جیمین به هرکسی می‌رسید در مورد شیپ نامجون و کروکدیل‌های ناخالص حرف می‌زد. تا اینکه امروز شاهد فیلم روابط جنسیِ خشانت‌وار و سادیسم‌طورانه‌ی دو کروکدیل‌ بودن! جونگ‌کوک با آرنج به پهلوی یونگی کوبوند:
- جانِ داییِ نداشتمون نمی‌تونم کسی رو جز نامجون باهاش تصور کنم! اصلا هرکاری می‌کنم جای یکیشون نامجون میاد تو ذهنم!
یونگی هم به نشونه‌ی تایید سر تکون داد و جدی‌تر حرف‌هاش رو تایید کرد:
- همش اثرات حرف‌های جیمینه به جان مین کوچولو! من تا قبل از اون باغ وحش اصلا نمی‌دونستم کروکدیل چه شکلیه.
این وسط هیونجین هم خودش رو وسط بحث پرتاب نمود:
- چه کمری داره، نیم ساعته داریم می‌بینیم هنوز یک ساعت و سه دقیقه و پنجاه ثانیه‌ی دیگه‌اش مونده!
جونگ‌کوک کنجکاوانه ابرو بالا برد و سوالی بی‌ربط ول داد:
- مثلا تو اون پنجاه ثانیه قراره چه گوهی به سر بزنه که تو این یک ساعت و سه دقیقه نزد؟
نامجون از پچ-پچ‌هاشون اخمی کرد و بی‌ملاحظه پس گردنی‌ای به بغل دستیش یعنی جیمین هدیه بداد:
- کثافت شورشی! این آتیش‌ها همش از گور تو بلند می‌شه!
جیمین که دوباره به سیس جیمین خفن برگشته بود و تا اطلاع ثانوی همه‌چی به چپ و راستش بود، بیخیال باسنش رو خاروند و تصمیم گرفت جواب نامجون رو بعدا به صورت کلاس‌های خصوصی با شهریه‌ی مناسب و تضمینی با یک سال گارانتی بده.


                                          ***

chiki chiki bang bang | hopeminWhere stories live. Discover now